قرارمان این نبود آقایان!

بنزین گران ‌شده و موجی از نومیدی جامعه را فرا گرفته اما دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی به ریش مردم می‌خندد و می‌گوید خودش هم صبح جمعه فهمیده. ماهشهری‌ها در غم و اندوه مرگ عزیزان‌شان هستند و نماینده چندصدمیلیاردی برایشان تسلا می‌برد. کولبر در برف‌های سخت کردستان یخ می‌زند؛ دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی برای جبران، مالیات سلبریتی‌ها را صفر می‌کند. آب و فاضلاب زندگی کوت‌عبدالهی‌ها را برده و دولتمرد ِجمهوری‌اسلامی، در ژاپن دنبال لبخند تصنعی آبه است. تهران را آلودگی بلعیده اما آقای دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی حتی از اعلام درست‌وحسابی یک خبر تعطیلی هم عاجز است...

قرارمان این نبود آقایان.

امروز دقیقا ۶سال و ۴ماه و ۲۰روز از روی کار آمدن ناکارامدترین دولت تاریخ ایران می‌گذرد. کاش بتوانیم #جمهوری_اسلامی را رفرش کنیم.

۹ روایت از اربعین ۱۴۴۱

روایت اول: شروع از راس‌البیشه

درست در روزهایی که ایرانی‌ها دارند کم‌کم خودشان را برای پیاده‌روی اربعین در پاره‌خط نجف-کربلا آماده می‌کنند، مشاية‌الأربعين شروع به حرکت کرده‌اند؛ آن هم از انتهای مویرگ‌های عراق...
اینجا راس‌البیشه است. جنوبی‌ترین نقطه عراق، در کنار آب‌های خلیج فارس؛ جایی که بیست‌وهشتم محرم هر سال، راهپیمایی ششصدوهشتادویک‌کیلومتری به سمت کربلا شروع می‌شود. زائران اربعین ‌از مناطق اطراف به اینجا می‌آیند و پای خود را در آب می‌زنند و با شعار #من_البحر_الی_النحر به سمت مقصود به راه می‌افتند...

روایت دوم: به یاد سه رفیق کربلایی

بعد از نمازصبح با خودم قرار گذاشتم، اگر امروز ثوابی هم ‎توی مسیر راهپیمایی اربعین می‌برم، به این سه رفیق ِ عزیز ِ سفرکرده که عاشق کربلا بودند، برسد به دست: «رضا مقدسی، مهرداد حسیبی و مهدی شادمانی»

روایت‌ سوم: تداخل فرهنگی

از اولین باری که به عراق آمدم تا همین امروزی که سفر بیست‌وچند روزه‌ای را تجربه می‌کنم، تداخل فرهنگی بین دو ملت کاری کرده که مداحی‌های عربی شبیه مداحی‌فارسی شده و ریتم حسین‌حسین داره. بعضی رفتارهای دوملت شبیه هم شده، ما عربی یاد گرفته‌ایم، آنها کلمات فارسی می‌فهمند. موکب‌هایی درست شده که غذای ایرانی می‌دهند. خیلی از خدمات به زوار اربعین، ایرانیزه شده و حالا هم بعضی موکب‌های عراقی، روزنامه دیواری دارند!

روایت چهارم: یالیتنا کنا معک...

جمله دقیق عربی‌اش را نفهمیدم. اما پرچم به دست، حوسه می‌خوانند، پا بر زمین می‌کوبند و می‌گویند: "ببخشید امام‌حسین علیه‌السلام که در روز طف، کنارت نبودیم"
همسفر عرب‌مان متن شعر را اینگونه برایم نوشت: "حسين اعذرنه من الطف مالحكنه عليه"

روایت پنجم: ۸ نکته از اوضاع امروز عراق

مشاهدات من از اوضاع مناطق جنوبی عراق (شهرهای بصره، سوق‌الشیوخ، فاو، ناصریه، الخضر، سماوه و ...) که در مسیر‌ پیاده‌روی اربعین هستند:

۱. مثل سال‌های قبل پیاده‌روی به سمت کربلا طبق زمان‌بندی مردمی، آغازشده و شلوغی مسیر بیش از سال‌های قبل است.
۲. مردم بیش از آنکه به خاطرات تظاهرات و برخورد با تظاهرات‌کنندگان شاکی باشند، از قطعی اینترنت ناراضی‌اند.
۳. بعضی از مردم عراق، مدام، وضعیت خود را با ایران و برخی کشورهای عربی دیگر مقایسه می‌کنند و از همدیگر می‌پرسند با وجود صادرات حدود ۴ میلیون بشکه‌ای نفت، چرا وضع کشور ما درست نمی‌شود؟
۴. چه در این سفر و چه در سفرهای قبلی متوجه شدم که بزرگترین دغدغه مردم عراق، فساد است. جهت اطلاع: عراقی‌هایی که ایران را می‌شناسند، می‌گویند فساد عراق، ده‌ها برابر فساد در ایران است!
۵. احزاب عراقی که متاسفانه برخی از آنها نام‌های اسلامی را یدک می‌کشند و بعضی هم از لحاظ سیاسی به ایران نزدیکند، متهم ردیف اول فساد هستند.
۶. مرجعیت همیشه سعی کرده در حوادث و سختی‌ها سمت مردم ِمعترض باشد. این اتفاق هم خوب است و هم بد!
۷. تقریبا با هر عراقی که درباره تظاهرات صحبت می‌کنیم، طرفدار این حرکت است اما همزمانی آن با اربعین را دسیسه خارجی (آمریکا، عربستان و...) می‌دانند.
۸. تا زمانیکه مدیریت سیاسی و اقتصادی عراق، به دست عراقی‌های واقعی و دلسوزان آن نباشد، وضعیت عراق درست‌بشو نیست. عراق را جوانان‌ش خواهند ساخت.

روایت ششم: شریان‌های حیات حسینی

تشبیه عجیبی است اما به نظر من، عراق همچون انسانی است که قلب آن کربلاست. کربلا مقصد اربعینی‌هاست و زائران از راه‌های مختلف -به مثابه رگ‌های بدن- به سمت قلب در جریان هستند. نجف تا کربلا که مسیر اصلی غیرعراقی‌ها و ایرانی‌هاست شاهرگ است. اما بدون رگ‌های کوچک‌تر که همان مسیرهای فرعی عراق هستند، بدن انسان از کار می‌افتد.

کاروان ما، راه خود را ۲۸ محرم از منطقه راس‌البیشه واقع در جنوب فاو شروع کرده و با گذر از ابوالخصیب، بصره، الدیر، جبایش، ناصریه و سوق‌الشیوخ به الخضر رسیده است. تا کربلا راهی نمانده... دعا کنید برسیم.

روایت هفتم: شیخ خالد

خالد الأسدی در همه روزهای سفر با کاروان ما همسفر بود. او فرزند شیخ قبیله بنی‌اسد -بزرگ‌ترین قبیله عراق- است؛ به همین‌خاطر به او "شیخ خالد" می‌گویند. شیخ خالد به واسطه قدرت پدر و عشیره‌اش نیاز مالی ندارد اما خادم عتبه عباسی شده و تا همین چند وقت قبل هم در کشوانیه -کفش‌داری- کار می‌کرده و حالاچند وقتی است که در بخش حمل‌ونقل کار می‌کند. خالد شخصیت دوست‌داشتنی‌ای دارد و نشست و برخاست با او برای من خیلی جذاب بود. این سفر، اولین باری بود که حسرت عربی بلد نبودن را خوردم. ساعت‌های زیادی، دست‌وپا شکسته، عربی‌فارسی و ایما و اشاره با هم گپ زدیم و زندگی کردیم. اربعین دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند.

روایت هشتم: عکاس بحرینی

امسال و سال قبل، عمار البزاز عکاس بحرینی در راهپیمایی اربعین همراهمان بود. او برنده اولین دوره جایزه عکس عتبه عباسی است که قصه‌ای شنیدنی هم دارد. عمار موقع ارسال عکس‌هایش برای مسابقه، نیت می‌کند اگر جایزه‌ی نقدی برد، عینا همه مبلغ‌ را به عتبه عباسی برگرداند. وقتی هم که در مراسم اختتامیه نام او را به عنوان برنده جایزه اول اعلام می‌کنند، بدون آنکه بداند جایزه‌اش چند دلار است، همان روی سن، نذرش را ادا می‌کند و جایزه را به سید احمد الصافی تولیت حرم حضرت عباس (علیه‌السلام) برمی‌گرداند. در عوض او جایزه بزرگ‌تری می‌گیرد و یکی از پرچم‌های گنبد را به همراه انگشتری نفیس از سنگ مرمر داخل ضریح حضرت ابالفضل(ع) به او می‌دهند.

القصه اینکه صفحه اینستاگرام عمار، چندماه پیش توسط نیروهای الکترونیکی داعش هک و از دسترس خارج شد. صفحه جدید او را در این آدرس می‌توانید ببینید: @albazzaz_ammar

روایت نهم: امامزاده سیداستیل

در منطقه جبایش استان ذی‌قار که محل اصلی هورهای عراق است، گنبد و بارگاه الومینیومی بسیار بزرگی وجود دارد که اعراب منطقه، -به‌شوخی- به آن امامزاده سیداستیل می‌گویند. این گنبد و ساختمان مربوط به یادمان شهدای مقاومت عراق بر ضد صدام و پی از سقوط بعث، مقاومت علیه متخاصمان انگلیسی‌هاست. می‌گویند فقط در یک پاتک مجاهدان عراقی به رژیم عراق در زمان انتفاصه شعبانیه، یک تیپ از نیروهای ویژه ارتش بعثی همین‌جا کشته شده‌اند.

داستان یک نامگذاری

چندروز مانده به محرم، دور هم نشسته بودیم و ایده آموزشی‌مان را چکش‌کاری می‌کردیم. یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد برای تبرک‌ هم که شده نام دوره یا تحریریه را به اسم یک شهید مزین کنیم. اول از همه سیدمرتضی آوینی پیشنهاد شد که هم سید شهیدان اهل‌قلم است و هم دستی بر آتش رسانه داشته. از شهید حسن باقری گفتند که مدتی در خبرنگاری ایرنا فعالیت داشته. پیشنهاد شهید محمود صارمی مطرح شد؛ خبرنگار شهیدی که در افغانستان جاودانه شد. همه‌شان نورند اما نمی‌دانم چه حکمتی داشت که به دل‌مان نمی‌نشست!

نام شهید هادی باغبانی که وسط آمد، همه متفق‌القول شدیم که به‌خاطر نگاه عنایت آقاهادی بوده که نامش بر سر زبان ما افتاد. چند روزی از سالگرد شهادتش گذشته، چندروز دیگر هم سالروز تولد اوست. اهل رسانه بود، عاشق کار فرهنگی، مدافع حرم و دانشجوی علم. چه اسمی از این بامسماتر؟

خوشحالیم که در مراسم افتتاح تحریریه شهیدباغبانی میزبان خانواده این شهید والامقام بودیم و رضوانه باغبانی را هم که این روزها در فراغ پدر قد کشیده و برای خودش خانومی شده، دوباره دیدیم.

چین، اینستاگرام و یک حاضرجوابی!

سه‌شنبه سفیرچین مهمان خبرگزاری مهر بود. مترجم گفت سفیر از شما که مدیر رسانه‌های نوی یک خبرگزاری مطرح ایرانی هستی یک سوال داره. می‌پرسند به نظر شما از طریق ‎#اینستاگرام میشه با مردم ایران ارتباط برقرار کرد یا نه؟

گفتم: Yes. but it is blocked in China and Communist Party will rebuke you [1]

خندید، زد پشتم و موقع رفتن گفت «شکرا یا اخی!» جا خوردم. بعدا فهمیدم قبل از ایران، سفیر در امارات بود و طبیعتا به اندازه خودش عربی هم یاد گرفته!

1:  معنای جمله: آره. ولی تو چین فیلتره و حزب کمونیست توبیخت می‌کنه!

دوسالگی هانیه

بچه‌تر که بودیم حس پدر و مادرمون به خودمون رو درست‌وحسابی نمی‌فهمیدیم. می‌فهمدیم براشون مهم هستیم ولی حالیمون نبود دنیاشون شدیم. مهم بودن خیلی فرق داره با دنیای کسی شدن. ما بچه‌های قدرنشناسی هستیم. حالا هم که بزرگ‌تر شدیم و خودمون بچه‌دار شدیم هنوز نمی‌فهمیم که هرچقدر هم که بزرگ شده باشیم‌ باز هم برای پدر و مادرمون ‌همون بچه‌هایی هستیم که با زمین‌خوردن‌مون کمرشون می‌شکست و با تب کردن‌مون می‌مردند... الغرض؛ دخترم‌هانیه دوساله شد. 

در ستایش از دو رفیق

همیشه به دور و اطرافیان گفتم؛ آدم رسانه‌ای نباید چندسال یه‌جا بمونه، خاصیت رسانه سیال بودنه. داستان همکاری من و محمد قادری به عنوان معاون و مدیرکل اخبارخارجی خبرگزاری مهر، چهل روزی است که سر اومده...

محمد قادری نیاز به تعریف نداره... کسی که تابناک رو تابناک کرد و کسی که بخش بین‌الملل و زبان‌های مهر رو به بلوغ امروزش رسونده، و تهران‌تایمز رو احیا کرده نیازی به توصیف نداره... نمی‌دونم برای خودش هم گفتم یا نه، ولی توی یک‌سال و نیم قبل که توفیق داشتم در کنارش باشم هروقت جایی حرف از محمد شد یه‌جمله در وصفش گفتم: " محمد قادری از اونهاست که هرجایی که قرار داره، اونجا رو مرکز عالم می‌دونه و برای انجام شدن کارها -به‌بهترین‌نحو- تمام تلاشش رو می‌کنه."

از دیروز دوست عزیز دیگرم، مجید رفیعی مسئولیت اداره کل اخبار خارجی مهر رو پذیرفته و محمد قادری هم سردبیر روزنامه انگلیسی‌زبان  تهران تایمز خواهد بود. آرزوی موفقیت برای هر دوی این عزیزان... ضمنا بنده هم چهل روزی است که رسما در اداره کل رسانه‌های نوی خبرگزاری مهر مشغول شدم؛ این‌قدر نپرسید :)

به آینده امیدوار اما بیم‌ناکم!

مدتی پیش مناظره‌ای با یک جوان اصلاح‌طلب در دفتر یک سایت اصلاح‌طلب داشتم؛ درباره اینکه چرا این‌قدر مدیران ما اشرافی شده‌اند.

اما از نتایج این مناظره، امیدوارتر شدنم به آینده است، چون دیدم بین اصلاح‌طلبان هم هستند کسانی که نسبت به گفتمان غربگرایانه دولت‌اصلاحات و نسخه‌بدلی آن [دولت‌روحانی] نگاه انتقادی دارند. در مواجهه با آخوندی‌ها و قاضی‌زاده‌ها ماله را بر زمین می‌گذارند و دغدغه شفافیت و عدالت را [حداقل در زبان] دارند.

اما نکته‌ای منفی که ترسناک به نظرم آمد، بی‌مبانی‌تر شدن اصلاح‌طلبانی است که روزی سعی داشتند "مجاهدین انقلاب اسلامی" و "روحانیون مبارز" باشند، "خط امامی" به نظر برسند و با "مشارکت" مردم، "اعتماد ملی" را کسب کنند. اما نسل جدید اصلاحطلبان پر است از ملغمه‌های فکری عجق‌وجق و درهم‌آمیخته از مکاتب فکری گاها متضاد با هم! آشی شله‌قلمکار...

ناتمام از اربعین ۱۳۹۷

آن لحظه‌‌ای که مامور جلوی درب ورودی به همه فهماند که فقط دوربین‌دارها اجازه دارند جلوتر بیایند، نمی‌دانستم و شاید هم نمی‌فهمیدم که چه لحظه‌هایی در انتظارمان است. خوشحال بودم که دوربین یکی از همسفران را قرض کرده‌ام. آرام، پایین شلوارم را تا زدم. تا خاکی نشود؛ تا بهتر خاک روی پایم بنشیند. پله‌ها را یکی‌یکی بالا می‌رفتیم و پایین می‌آمدیم. ماموری که همراهمان بود هنوز داشت به عربی هشدار می‌داد. نمی‌فهمیدم. توی خودم بودم. آسمان هم همراهم بود. من کجا... اینجا کجا؟!

‌سرم پایین بود. آرام و بدون‌حرف جلو می‌رفتیم. همه مواظب بودند روی تیرآهن‌های باریک، درست قدم بردارند؛ من ولی مواظب بودم نگاهم به گنبد نیفتد. نزدیک شده بودیم. سنگینی رنگ طلایی ‌گنبد را حس می‌کردم. سرم هنوز پایین بود. نگاه اول نگاه غفلت شد. از آنهایی که بعدا حسرت‌اش را می‌خوری که چرا سراپا چشم نشده‌ای! کاش فقط چشم بودم...

سرگیجه عجیبی بود. چیک... چیک... چیک... فقط صدای شاتر بود که سکوت‌مان را شکسته بود. از دور صدای نوحه و همهمه جمعیت می‌آمد. من متحیر بودم. چه باید می‌کردم؟ از گنبد عکس می‌گرفتم یا از گنبد سیراب می‌شدم؟! کاش هر ثانیه یک ساعت طول می‌کشید... [ناتمام...]

تکثیر علی‌اکبرهای خمینی در قلب عراق

عکس شهدای بسیج مردمی عراق را در مسیر زیاد دیده بودیم. حتی در سفرهای قبلی هم به خانه‌ چندتایی‌ از شهدا سرزده‌ایم. سال قبل هم به عیادت چند مجروح حشدالعشبی رفتیم؛ اما خانه «شهید علی حسین عبدالزهره» با بقیه فرق داشت. قبل از ما چند نوجوان عراقی که به سختی سن‌شان به ۱۷ سال می‌رسید مهمان خانه بودند. پدر شهید می‌گفت که دوستان سابق علی هستند و مشتری‌های هر ساله‌اش... از ذی‌قار آمده بودند. خود را جمع‌وجور کردم و پرسیدم: علی موقع شهادت چندساله بود؟ گفت: «۱۸ سال و ۲ ماه و ۹ روز». پدر است دیگر. علی‌اکبرش را مگر می‌تواند از یاد ببرد؟

صحبت‌مان گـل انداخته بودم. پرسیدم همین یک پسر را داشتید؟ گفت: «شهید علی به فتوای آیت‌الله سیستانی به جبهه رفت و با تکفیری‌ها جنگید. برادر بزرگ‌تر شهید علی هم جانباز شده اما برای کسب رضایت آیت‌الله خامنه‌ای به سوریه رفته تا با داعشی‌ها بجنگد. برادر کوچک شهید علی هم هنوز به سن قانونی نرسیده وگرنه... »

در این خانه همه چیز بر مبنای شهید علی تعریف می‌شد. و من باز با خودم فکر می‌کردم که چه‌طور می‌شود ۸ سال با هم جنگیده باشیم؛ در حالیکه در کوره‌دهات‌های عراق، کربلایی‌حسین‌هایی هستند که علی‌اکبرهای ِخودشان را برای کسب رضایت رهبر کشور همسایه‌شان به جبهه می‌فرستند! با محاسبات دو دو تا چهارتای دنیایی که به جایی نمی‌رسیم. علی‌اکبرهای ِخمینی تکثیر شده‌اند... اما پدر شهید علی یک پاسخ قانع کننده برای همه سوال‌هایم داشت: «ما و شما با هم برادریم. مگر می‌شود برادر به کمک برادر نرود!؟» بزرگوارتر و بهتر از این پدر مگر پدر دیگری هم هست!؟

عنوان لازم ندارد

ذهنم لابه‌لای اخبار غوطه‌ور بود که تلفن زنگ خورد. مادرم بود. بغض داشت.‌ سعی کرد آرام‌آرام حرفش را بگوید؛ اما من تندتند قلبم می‌زد....‌

پرت شدم وسط کربلا. پشت باب‌البغداد. وسط بازار و درون مغازه‌ی مرد عربی که فارسی را با لهجه‌اصفهانی حرف می‌زد و چپقی در دست داشت. روسری می‌فروخت...

حرف‌های مادرم را درست نمی‌فهمیدم. درست مثل کفن‌فروشی که مغازه‌‌اش درست کنار فروشنده‌ی عراقی با لهجه‌اصفهانی بود و تند تند عربی غلیظ عراقی حرف می‌زد و احتمالا فکر می‌کرد زبانش را می‌فهمم...

خودم را جمع‌وجور کردم. دوباره پرسیدم. با بغض گفت "مادربزرگ حالش خوب نیست؛ نه که خوب نباشه‌ها، فقط خوابیده. صداش هم کردیم ولی بیدار نمی‌شه. دکتر اوردیم بالای سرش. اورژانس هم اومده. ولی..."

می‌دانست برای مادربزرگ [که سفارش کرده بود برایش کفن کربلایی بخرم]، روسری‌سفیدی هم خریده‌ام تا همراه باخبر بچه‌ی  توی‌راه سوغاتی راهم باشد برای مادربزرگ.

می‌دانست به‌هم ریخته‌ام. گفت "همونجا بمون تا بیایم دنبالت" اما دست خودم نبود. نمی‌توانستم بمانم. پای ماندن نداشتم‌. برعکس جمعه‌قبل که تازه از سفر رسیده بودم و می‌خواستم یک‌راست بروم قم؛ تا خبر بچه را به مادربزرگ بدهم. نشد. نگذاشتند...

از آن تلفن یک‌سال گذشت. هانیه شش‌ماهه شده. روسری‌سفید هنوز در چمدان است. مادربزرگ اما با کفنی که از کربلا آمد، در خواب‌ابدی است. لطف کنید و فاتحه‌ای برایش بخوانید.

#ماجرای_نیمروز_۲

مسعود، مظنون را با خودش به پشت در اتاقم آورده بود. دستگیره در را که به سمت پایین فشار داد، از صدای قیژ قیژش، چرتم پاره شد؛ چهل‌وهشت ساعتی بود سر روی بالش نگذاشته بودم. داخل كه آمدند، چشمان متهم با دستمال مشکی بسته شده بود. او مرا نمی‌دید، اما من با همین چشم‌های خواب‌آلود هم او را شناختم.

«حمید جهان‌بین»؛ قبل از انقلاب برای خودش كیا و بيایی راه انداخته بود. سن و سالش را نمی‌شد با اطمینان حدس زد اما می‌شد مطمئن بود که ردی که از او در پرونده فراری دادن کشمیری وجود دارد.  ۷، ۸ روزی است که با جدیت روی پرونده کار می‌کنیم؛ خصوصا از ان روزی که مسعود فرضیه نفوذی را مطرح کرد و عباس را از پشت میز کنترل تلفن سازمان، به بازداشتگاه فرستاد و همه‌مان یکه خورده بودیم که مگر می‌شود نفوذی‌ها تا اینجا هم جلو آمده باشند...

بازجویی خیلی سرد شروع شد؛ جهان‌بین فکرش را هم نمی‌کرد از خط و ربطش با ماجرای ۸ شهریور آگاه باشیم. بچه‌های ضدامنیتی نخست وزیری همین ۲ روز پیش ماجرای جا‌به‌جایی تابوت‌ها و کیسه پر از خاکستر را به‌مان گفته بودند.   نمی‌دانم جهان‌بین -كه اسم اصلی‌اش #بهزاد_نبوی بود- مرا شناخت یا نه؛ اما درست مثل همه ۴۸ ساعت قبل که ارتباطش با کشمیری؛ یا به قول خودش شهید مسعود کشمیری را تکذیب کرده؛ این بار هم زیر بار هیچ چیزی نرفت. بهزاد از آن خبره ها بود؛ چند بار زندان کمیته مشترک رفته بود و اینجا در برابر آن ساختمان استوانه‌ای، برایش هیچ بود. بچه‌ها گفته بودند كه نم پس نداده و خودش را به كوچه علی‌چپ زده كه نمی‌داند برای چی اینجاست.

تلفن زنگ خورد؛ حبیب بود. می‌گفت #قدیریان که از نیروهای آقای لاجوردی است تماس گرفته و گفته زودتر پرونده را برایشام بفرستیم تا كار را يكسره كنند. اما ما که هنوز مدرکی نداشتیم جز دو سه حدس... غیر از این، از همان اول تلفن پشت تلفن و توصيه پشت توصیه بود كه می‌خواست نگذارد كار را از این جلوتر ببریم. می‌گفتند بعد از علنی شدن خيانت كشمیری، مصلحت نیست بيشتر جلو برویم و به قول خودشان به بقیه هم انگ بزنیم.

جهان‌بین خیلی سفت روی موضعش ایستاده بود و منکر ارتباط با ماجرا بود. او می‌گفت که نمی‌دانسته کشمیری با #سازمان_منافقین بوده یا نه... این حرف را به البته به طعنه زد. و دوباره گفت هنوز که سازمان منافقین بیانیه ای برای ۸ شهریور نداده؛ شما از كجا می‌گوييد كه او شهید نشده... و صدتا از اين حرف‌ها. مطمئن بودم یه جای کار و شاید صدجای کار می‌لنگد؛ خصوصا از وقتی که شنیدم آن زنی که در ختم کشمیری به عنوان همسرشهید، گریه و زاری می کرده، الان متواری است.

چشم‌هایم را روی هم گذاشتم و ماجرا را دوباره مرور كردم. كلاهی، بهشتی، كشمیری، منتظری، سازگارا، بنی‌صدر، نبوی، رجایی، باهنر و ... همگی از جلوی چشمم رد شدند. چرتم دوباره با صدای اذان موبایلم پاره شد؛ انگار همین الان از سالن سینما بیرون آمده بودم. انگار قرار نيست روایت‌های گفته و نگفته ماجرای نیمروز رهایم كند، حتی نیمه‌شب‌ها.


◀️پی‌نوشت اول: رویای ماجرای نیمروز هنوز رهایم نمی‌كند. آنچه خواندید، روایتی شاخ‌وبرگ‌یافته از خوابی است كه در همان شب اول بعد از دیدن #ماجرای_نیمروز بر پرده نقره‌ای دیدم.
◀️پی‌نوشت دوم: خداقوت به همه دست‌اندركاران فیلم: خصوصا «سیدمحمود رضوی» عزیز و همچنین برادر نادیده‌ام محمدحسین مهدویان و سایر عوامل فیلم.

از محمود صادقی، صادق زيباكلام می‌سازیم يا علی مطهری؟!

سعدی علیه‌الرحمه می‌فرماید: "بی کمالی‌های انسان از سخن پیدا شود / پسته‌ی بی‌مغز چو لب واکند رسوا شود" اما گاهی قوه‌عاقله‌ای وجود ندارد كه بگذارد "تريبون‌داران ِ از درون تهی" خودبه‌خود عيار خود را مشخص كنند.

#صادق_زيباكلام از آن دست افرادی است كه پيوسته تريبون دارد و حرف‌هایی می‌زند كه عيارش را مشخص كرده؛ از اسرائيل‌دوستی می‌گويد تا تاثير نازی‌ها در فوتبال! عيارش هم مشخص است و چون منطقی حرف‌هايش پاسخ داده شده، ديگر كسی او را جدی نمی‌گيرد.

#علی_مطهری از آن زمانی‌ كه با نردبان رايحه‌خوش‌خدمت بالا آمد تا امروز؛ چندین بار شيفت گفتمانی داده است؛ اما عده‌ای او را جدی گرفتند و سعی كردند علی‌ مطهری را بدون پاسخ به شبهاتی‌ كه طرح می‌كند، تخطئه كنند. حالا او غلط يا درست، به نمادی برای حریت تبديل شده است.

#محمود_صادقی از آن دست نمايندگانی است كه از ابتدای حضور در مجلس دنبال اظهارنظرهای شاذ بود و حتی اختلاس 8000 ميلیارد تومانی #صندوق_ذخیره_فرهنگیان را نيز همزمان به دولت قبل [‍احمدی‌نژاد] و نزديكان شهردار تهران [قالیباف] منتسب كرد و خبر از اختلاس در بورسيه‌ها و خرج شدن آن در ستاد يكی از نامزدهای انتخابات سال 92 داد. صادقی مواضعش را با فضای مجازی تنظيم می‌كند و برای خوشايند كسانی كه برايش كف‌و‌سوت می‌زنند موضع می‌گيرد. پاس گلی كه دادستانی به محمود صادقی داد، باعث شد صادقی به جای آنكه در مسير "صادق‌‌زيباكلام شدن" قدم بردارد؛ به‌سوی "علی‌مطهری شدن" ميل كند.  كاش می‌گذاشتند شبهات مطرح شده توسط او پاسخ داده شود؛ نه آنكه با رفتاری شتاب‌زده، دستاويزی برای هوچی‌گری درست كنند...

به یاد شهید محسن خزائی

شهید محسن‌ خزائی، برادر ندیده‌ام؛ شهادت‌ات مبارک...

شرمنده‌ام كه دوبار شهید شدی؛ "یک بار در حلب و در نبرد با تكفیری‌ها" و "یک‌بار هم در جام‌جم و توسط روزنامه رسانه [مثلاً] ملی".

 


پی‌نوشت (ساعت 11:52، يكشنبه 23 آبان):
عذر بدتر ازگناه سردبير #جام‌جم: تا زمان بستن صفحات خبرگزاری‌ها مطلب كمی درباره شهيد محسن خزائی توليد كرده بودند / ضمنا فرموده‌اند كه مخاطب جام‌جم نمی‌پسندد و آگهی‌ها هم افت می‌كند!

پی‌نوشت (ساعت 14:34، دوشنبه 24 آبان):
شاهكار جدید از "دیروزنامه جام‌جم"؛ آنها یكروز بعد از همه روزنامه‌ها، عكس شهید صداوسيما را روی جلد بردند! حتی اگر از توجيه عجيب سردبير جام‌جم درباره ريزش مخاطبان باچاپ عكس شهيد محسن خزائی بگذریم، از ديروزنامه بودن جام‌جم نمی‌توان گذشت؛ يكروز عقبتر از همه

تجلیل رهبرانقلاب از سلسله صفویان

یادگاری از تعطیلات در بقعه شیخ ‌صفی‌الدین‌اردبیلی و نوادگانش؛ که سلسله #صفویه را تاسیس کردند و حق بزرگی برگردن ایرانی‌ها دارند؛ چه از منظر تلاش برای اعتلای فرهنگی و علمی ایران که یادگاری های آن در تمام نقاط کشور وجود دارد و چه از جهت رسمی کردن تشیع در ایران.

کاش اینقدر که برای #برجام مذاکره کردیم، وقت می‌گذاشتیم و برای بازگرداندن اموال فرهنگی ایران که در موزه آرمیتاژ روسیه و ملکه ویکتوریای انگلیس و لوور فرانسه و ... است، تلاش می‌شد.

#رهبرانقلاب در سفر خود به اردبیل دستنوشته‌ای برای این بقعه نوشتند "بنا و آنچه در آن است مظهر آمیزه‌ی دین و سیاست و هنر است. اگرچه یادگار اصلی صفویه، عشق و ایمان مردم ما به اهل بیت علیهم السلام است اما این بقعه و متعلقات آن یادگار ارزنده ای است که دولت جمهوری اسلامی باید با همه توان به نگاهداری آن همت گمارد. ۷۹.۵.۴"

داغ اسپایکر

لابه‌لای اخبار ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴ نام یک معرکه جاودانه شد؛ دانشگاهی که کابوس مادران و خواهران و همسران داغدیده بسیاری است.

درست در کوران پیشروی‌های غیرمنتظره، #داعش در قلب عراق به کمپ دانشجویان اسپایکر رسیده بود و ۴۰۰۰ دانشجوی آن را به اسارت گرفته بود. دلهره عراق را فراگرفته بود. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که تروریستها برای قدرت نمایی هم که شده، همه را از دم تیغ جهالت بگذرانند و جنازه ها را به شط بسپارند...

خون شهدای #اسپایکر همان قدر که با داغ همراه است، با وحدت و نصرت هم همراه است. اسپایکر، خرمشهرِ عراق بود. سقوطش ایمان ها را قرص و محکم کرد و بنی صدرهای عراقی را رسوا کرد تا غبار فتنه بنشیند و همه نقشه آمریکایی-اسرائیلی تجزیه عراق را ببینند...

مادران داغدیده اسپایکر و خواهرانِ بی‌برادر شده و زنان بیوه‌شده‌اش تا ابد در گوش فرزندانشان این واقعه را خواهند خواند و خواهند گفت که غرب و شرق برای به جان هم انداختن مسلمان چه خوابی دیده بودند...

پی نوشت: این عکس را #اربعین گذشته در یکی از روستاهای جنوب‌شرقی #عراق گرفتم؛ جوانانی که در آرزوی زیارت امام‌رضا(ع) سرشان از بدن‌شان جدا شده بود...

در مذمت دیوار مهربانی!

عکس [اين پست] تزیینی است...
دقیقا مثل خود همین طرحِ معظم "دیوار مهربانی"

خودنمایی [یا به اصطلاح امروزی ها شواف] این روزها در همه شئون زندگی ما رخنه کرده. از رواج سلفی گرفته تا همین #دیوار_مهربانی!

خب... الحمدلله باری از روی دل انسان‌مدرن برداشته شد و با کمی پروپاگاندا و سیل "به به" و "چه چه"، حس انساندوستی‌اش را ارضاء کرد.

منکر اینکه این حرکت اجتماعی، حس خوبی به جامعه ماشینی ما داده نیستم اما آیا واقعا دردی از دل نیازمندی کم شد؟ آیا راه کمک به نیازمندان دیوار مهربانی زدن بود؟...

مثلا، اگر و اگر [فقط و فقط] چند درصد توان رسانه‌ای که برای این طرح خرج شد، صرف این می شد که از دولت بخواهیم #یارانه ثروتمندان را قطع کند و به نفع نیازمندان مصرف کند، هزاران دعا پشت سر همه تریبون‌داران نبود؟

 

پیغامبر قرن بیستم

اگر نبودی، معلوم نبود ما الان کجای جهان بودیم و مستعمره کدام ابرقدرت بودیم؟! شاید نوکر اسرائیل بودیم، شاید طالبان و القاعده از دلِ ایرانِ ما، در می آمد، شاید هم سرنوشت عراق و سوریه در انتظارمان بود...

خدا را شکر... که تو را پیامبرگونه بر دل های ما - و همه دلهای خفته جهان- مبعوث کرد تا از زیر یوغ مستکبران در آییم.

ببخش ما را که از میراث بزرگ ات نتوانستیم آن چنانکه شایسته است حفاظت کنیم... شرمنده ایم که اهداف انقلاب اسلامی را دنیایی کردیم و از خط واقعی به انحراف کشیده شدیم. دعایمان کن #حاج‌آقا‌روح‌الله...

بلیط ۲۵۰۰ تومانی بازدید از تاریخ ۸۰۰۰ ساله!

در فرصت تعطیلی روزهای عید سری به #کاشان و منطقه باستانی #سیلک زدیم که به درست یا غلط #تپه_سیلک نام گرفته است. از معدود مکان‌های تاریخی (نسب به کل آثار) است که محافظت درست و حسابی تری دارد.

به عادت کنجکاوی همیشگی، چند‌دقیقه‌ای جلوی درب ورودی ایستادم تا از برخوردها و واکنش‌های مردمی که آنجا بودند، سر در بیاورم. اگر از این بگذریم که درصد زیادی از مسافران وقتی با بلیط ۲۵۰۰ تومانی مواجه می‌شدند، ترجیح می‌دانند داخل نیایند و از همان دور سرکی بکشند و بروند؛ عجیب‌ترین اتفاق بازدیدکننده‌های بودند که مونوپاد به‌دست، از قرار معلوم آمده بودند با عکس‌های یهویی (!) ارشیو اینستاگرام نورورزی‌شان را تکمیل کنند و بروند پُزش را بدهند که ما مثلا خیلی فرهنگ‌دوستیم...

از آن طرف قضیه هم وضع فجیع بود... در سرتاسر مجموعه فقط سه چهار نفر از سربازان وظیفه ناجا که در #سازمان_میراث_فرهنگی خدمت می کردند، حضور داشتند؛ نه راهنمایی در این مجموعه ارزشمند ۸۰۰۰ ساله وجود داشت که به گردشگران اطلاعات بدهد و نه تابلوی راهنمایی! فقط گویا دوستان به خودشان زحمت داده بودند که بخشی از صفحه ویکی‌پدیای سیلک را کپی کرده و در بنری با فونت Arial چاپ کرده بودند.... بگذریم از حضور چندین گردشگر خارجی که قطعا هیچ چیز خاصی از سیلک نفهمیدند، چون حتی یه کلمه توضیح به زبان‌های بین المللی در سرتاسر مجموعه وجود نداشت؛ چه برسد به مسئولی که برای انها توضیح بدهد!

کمی از آذربایجان یاد بگیریم!

در روزهای عيد نوروز، فرصتی شد تا علاوه بر بازديد از برخی شهرهای شمال‌غربی كشور، سری هم به منطقه #نخجوان بزنم و از تكه‌گمشده سرزمين مادری كه در عهدنامه‌های تركمانچای و گلستان از ايران جدا شده بازديد كنم. اين سفر؛ نكات جالبی برای من داشت كه حكايت از غفلت ماست.

مسئولان و مديران دولتی عليرغم همه تلاش‌ها، از شگفتی‌ها و جاذبه‌های ایران با این همه پیشینه تاریخی غافل هستند؛ آن‌طرف اما كشورهای همسايه ما مثل همين آذربایجانی‌ها، کلا در کار ساختن تاریخ برای خودشان هستند. همين همسايه شمال‌غربی ما همه كاری برای جذب گردشگر می‌كند؛ از زدن نام نظامی گنجوی به اسم خود تا ثبت #نوروز در یونسکو.

يكی از جالب‌ترين اتفاقاتی كه در اين سفر توجه‌ام را جلب كرد، غار #اصحاب_کهف و مقبره نوح نبی (ع) است كه نسخه اصلی آن در اردن و نجف هست اما بالاخره همين آذری‌ها از روی آن برای خودشان نسخه بدلی ساخته‌اند... آن وقت ما از داشته‌های خودمان هم نمی توانیم محافظت کنیم.

پی‌نوشت: اين عکس از داخل غار [جعلی] اصحاب كهف گرفته شده؛ در یک روز بارانی و البته سرد.

بازگشت به عقب ممنوع!

آخرين روزهای سال 82 و در روزهای ميانه‌ي عمر دولت دوم اصلاحات؛ درست در همان روزهایی كه پروژه نفوذ گام به گام تكميل شده بود و علاوه بر دولت دوم خرداد، مجلس ششم نيز افراطی‌تر از هميشه بر طبل سياسی‌كاری می‌كوبيد؛ نهالی از درون سنگلاخ بيرون آمد.

مجلس ششمی‌ها اصطكاك با نظام را از بيان مطالب ساختارشكنانه آغاز كرده و كم‌كم بدان‌جا رسانده بودند كه به دنبال طرح كاهش اختيارات ولی‌فقيه رفتند و نامه موسوم به جام زهر را با امضای 127 نماينده مجلس ششم نوشتند و خطاب به رهبرانقلاب با جسارت تمام گفتند كه «بايد صادقانه از مردم در قبال همه قصورها و سوء تدبيرها پوزش بخواهند... و اگر جام زهري بايد نوشيد قبل از آنكه كيان نظام و مهم‌تر از آن، استقلال و تماميت ارضي كشور در مخاطره قرار گيرد بايد نوشيده شود.»

از همان‌سال‌های سياه، جمعی در حال شكل‌گيري بود كه با نام "آبادگران" روی كار آمد و در فضاي سياسي نام "اصولگرايان" را به خود گرفت؛ كسانی كه از همان ابتدا پيمان بسته‌ بودند كه تمام تلاش خود را برای بازگشت به اصول و ارزش‌های انقلاب و حاكميت آن انجام داده و همزمان فارغ از سياسي‌بازي‌ها، به مشكلات و دغدغه‌های كلان كشور و معيشت مردم بپردازند.

"طرح تحول اقتصادی" كجا! "دولت ركود" كجا؟!
مجلس هفتم در همين راستا با قدرت پيش رفت و بسياری از ريل‌گزاری‌های مهم برای اقتصاد كشور از همان زمان آغاز شد. طرح بزرگ تحول اقتصادی كه در 7 بخش مهم تدوين شد كه در قالب يك بسته كامل اقتصادی و همراه با زيرمجموعه‌هایی همچون پرداخت يارانه نقدی، هدفمندی يارانه‌ها، سهام عدالت، مشاغل زودبازده سهميه‌بندی سوخت و ... به دنبال تحول بنيادين در اقتصاد كشور برآمد.

رهبرمعظم انقلاب نيز اين خط كلي را با راهبردها و رهنمودهای خود پررنگ‌كردند و به عنوان نمونه شعارهای اقتصادی را به‌عنوان نام سال، مطرح كردند. با اين وجود، برخی مديريت‌های نسنجيده و البته وضع تحريم‌های ناجوانمردانه‌ای كه از سوي دشمنان به ملت ايران تحميل شد، مانع از رسيدن به اهداف 100 درصدی تحول اقتصادي شد.

دشمنان و بدخواهان نظام، در اين دوره تمامی تلاش خود را برای از حركت ايستادن قطار جمهوری اسلامی كردند و در اين راه از حربه فتنه 88 برای ناكام كردن جناج مؤمن انقلابي، بيشترين استفاده را بردند. گويا پيوند نانوشته‌ای و شايد هم نوشته‌ای ميان آنهایی كه در دوره 8 ساله اصلاحات در تلاش براي تغيير مسير انقلاب بودند، با دشمنان خارجي برقرار شده بود و تمام تلاش خود را برای سياست‌زدگی كشور و چرخاندن فرمان اقتصادی كشور به سمت نامناسبي برداشتند. البته متاسفانه در اين زمينه، تاحد زيادی هم موفق بودند و در هنگام تشكيل مجلس هشتم و نهم تا مقدار زيادی هم موفق بودند. اگر چه مجالس نام اصولگرايي بر خود داشت، اما با تغيير مديريت مجلس و تغيير نگاه كلی آن، سرعتی كه در حركت به‌سوی بهبود اقتصادی داشتيم، كم و كمتر شد و با روی كار آمدن دولت اعتدال، آنچنان قطار اقتصادی كُند، حركت كرد كه گويا موتور محركی ديگر وجود نداشت. البته نقش دولت در اين زمينه قابل چشم‌پوشي نيست.

دولتی كه متوسط سنی افراد آن، در بازه سنين پيری است، ديگر انگيزه‌ای برای كاركردن و تحول‌افريني نداشت و با افكار سنتي و از رده‌خارج‌شده مديران خود، اقتصاد ملی را به ورطه نابودي كشاند و كار تا آنجا پيش رفت كه رسانه‌ها، نام "دولت ركود" را بر دولت فعلي نهادند. متاسفانه كليت دولت، چندان به‌مسئله اقتصاد اهميت نداده و نمی‌دهد و تمام تخم‌مرغ‌های خود را در سبد مذاكرات قرار داده و چشم به خارج از كشور و دست ‌آن‌طرف‌آبی‌ها دارد. رئيس جمهور نيز به عنوان سكاندار دولت، در تمامی دوسال گذشته، همه چيز را به مذاكره گره زد.

مجلس دهم، بايد تحول‌آفرين باشد
انتخابات مجلس دهم؛ 7 اسفند ماه انجام مي‌شود و توقع همه مردم، حل مشكلات معيشتي است و راه نجات نيز چيزی جز "اقتصاد مقاومتی". ما بايد مانع تشكيل مجلسی سياسي همچون مجلس ششم و يا مجلسی خنثي درباره اراده سياست‌زده دولت اعتدال شويم.

بايد با تمام قدرت دنبال، تشكيل مجلسی باشيم كه علاوه بر دغدغه‌مندی و مطيع امر ولی بودن؛ بتواند در ميدان مبارزه نيز تحول‌آفرين باشد. قطار انقلاب در حركت است؛ بازگشت به عقب ممنوع!

فسادستيزی؛ از حرف تا عمل

«اين طرف هر روز دعوا راه می‌انداختند و بيانيه مي‌خواندند و تحصن می‌كردند؛ آن طرف از دانشگاه‌های تقلبی مدرك می‌گرفتند و از امثال شهرام جزايری پول می‌گرفتند» اين روايت، متقن‌ترين روايت از وضعيت مجلس ششم بود. اگر به اينها اضافه كنيد مديران تكنوكرات دولت سازندگی و مديران جنجالی دولت اصلاحات را، ملغمه‌ای مي‌شود كه امروز جلوی نيروهای انقلابي صف‌آرایی كرده‌اند و در سايه دولت اعتدال آرميده‌اند و بعضا نيز با كج‌سليقگی به دولت راه يافته‌اند. خيلي از آنها در 8 سالی كه بر اريكه قدرت نبودند، به فعاليت در عرصه خصوصي اقتصاد مشغول بودند و مترصد فرصتي براي بازگشت.

  دولت اعتدال –به‌زعم خود- قرار بود نگاهی نو حاكم كند،‌ اما به كسانی اعتماد كرد كه ردپايشان را در دولت اصلاحات و دولت سازندگی مي‌توان به وضوح‌ديد كه افرادی همچون بيژن زنگنه، عباس آخوندی، محمدرضا نعمت‌زاده، اكبر تركان، علي ربيعي، محمود حجتي و .... شاخص‌ترين آنها هستند.

نفوذ فساد؛ توجيه فساد!
رسانه‌های اصلاحطلب هرگاه حرف از فساد مي‌شود، انگشت اتهام را به سوی جريان مومن و انقلابي نشانه مي‌رود و با بزرگنمايي بعضي مسائل و تغيير دادن چهره واقعيت، درصدد فشار بر اصولگرايان بر مي‌آيند. آنها نمونه‌هایی همچون پرونده مدرك جعلي علی كردان را در حالي مطرح مي‌كنند كه اصولگرايان خود اولين كسانی بودند كه در برابر اين گناه بزرگ ايستادند. اين نقد از درون و نظارت گفتماني كه در ميان اصولگرايان جاري است باعث شده تا مفسدين اقتصادی و سياسي كم‌كم از دايره نيروهای ارزشی و اصولگرا، خارج شوند. اما در مقابل وضعيت به‌گونه‌ ديگري است! اصلاحطلبان به قول قديمي‌ها هميشه پشت هم هستند؛ حتی اگر كسی از ميانشان فسادی را مرتكب شده باشد! 13 تن از مديران دولتی و نمايندگان وابسته به اصلاحات، پايشان گير "دانشگاهی جعلی به نام هاوایی" است و مدركی جعلی از آنجا گرفته‌اند اما دولت اصلاحات همه را لاپوشاني كرد.. تعداد زيادی‌شان رشوه‌گير شهرام جزايري و امثالهم بودند. تا دلتان بخواهد مديرانی تكنونكرات تربيت كردند كه از دل آنها "غلامحسين كرباسچی‌ها" و "محمدرضا رحيمي‌ها" و ... بيرون زد. ده‌ها پرونده همجون كرسنت، استات اويل و ... برای نظام ساختند و هزينه تراشيدند. آقازادگی و اقازاده‌پروری را به حد اعلا رساندند؛ آن‌چنان كه هنوز جرأت نمی‌كنيم از "م.ه.ر" و خواهرش "ف.ه.ر" كه اولي چندسالی برای نوش جان كردن آب خنك به گوشه زندان رفته و دومی نيز بعد از همان ساندويچ‌خوري چندصباحي مهمان زندان بود، حرف بزنيم؛ اما باز هم تا بحث فساد مي‌شود، اصلاحطلبان خود را مبرّی و پاك مي‌دانند!

مقايسه عملكرد مجالس ششم تا نهم
واقعيت آن است كه با درنظر گرفتن كارنامه مجالس ششم، هفتم، هشتم و نهم، اينگونه استنباط مي‌كنيم كه هر گاه مردم در بزنگاه انتخابات، فارغ از سياست‌بازي‌ها رأی دادند، مجلسي در تراز جمهوري اسلامي و نزديك به گفتمان انقلاب اسلامي تشكيل شده است.

اين ادعا تنها در مقام حرف نيست و با شاخص‌های رهبرانقلاب نيز كاملا هم‌خوانی دارد. مجلس هفتم، به تعبير رهبرانقلاب نهالي بود كه از دل سنگلاخ (مجلس ششم) بيرون آمد، آن‌گونه كه در اخرين ديدار نمياندگان مجلس هفتم با رهبرانقلاب، ايشان درباره عملكرد اين مجلس كه مديريت آن بر عهده دكتر حدادعادل بود، خطاب به نمايندگان فرمودند: «خطوط اساسى و خوبى هم - حقاً و انصافاً - تعقيب شد؛ نه دوستان شما  و نه دشمنان شما نمى‌توانند منكر آنها بشوند.» مجلس هشتم نيز تا حدي توانست  معيارهای گفتمان انقلاب را پيش ببرد و در آخرين ديدار با رهبرانقلاب مواضعی كه در برابر فتنه‌گران و دشمنان گرفته بود مورد توجه معظم‌له قرار گرفت.با تمامي انتقادات كه به عملكرد مجلس نهم مي‌شود وارد كرد، همگام مذاكرات پرفشار هسته‌ای مجلس، نمايندگان نقش خوبی در ميان ميدان بازي كرد و با تشكيل كميسيون برجام بر مذاكرات هسته‌ای توانستند نظارت قابل توجهی بر توافق هسته‌ای داشته باشند. هرچند كه حاصل همه اين دغدغه‌ها توسط مديريت ملس در جلسه موسوم به "برجام در 20 دقيقه" برباد رفت اما شايسته تقدير رهبرانقلاب نيز شد.

رهبرانقلاب اخيرا مقايسه  جالبي ميان عملكرد اين مجلس با مجلس ششم كرده و فرمودند: «مجلس کنونی در مسائل بین‌المللی مواضع خوبی می‌گیرد. این کجا و اینکه مجلسی در مقابل دشمنان بین‌المللی حرف آن‌ها را بزند؛ مجلسی که در قضیه‌ی هسته‌ای و... حرف دشمن را تکرار کند، مجلسی مستقل، آزاد، شجاع؛ همان‌جوری که مردم شعار می‌دهند آن‌جا شعار بدهد و همان‌طور که مردم می‌خواهند، موضع‌گیری کند»

به‌ياد مدافع حریم اهل‌بیت (س)؛ شهيد اسماعیل حیدری

#سلام_لنبل_والزهراء ؛ در بهار آزادی، جای شهدا خالی

و چه زیباست این تقارن ها؛ تقارن روزهای رهایی از سیطره طواغیت و از شر دواعش

و چه قدر خالی است جای تو
اما... آسوده بخواب ای بزرگمرد

آرام بگیر... که بعد از ۴سال آرامش به #نبل و #الزهرا آمد

روحمان با یادت شاد اسماعیل...

#یادآر از ما قبرستان‌نشینان عادات و روزمرگیها


پی‌نوشت 1: به ياد #مدافع_حریم اهل بيت   "شهيد اسماعیل حیدری" ؛ بزرگمردی که در آرزوی رهایی ۷۰ هزار زن و بچه شیعه سوری که ۴سال در محاصره دواعش بودند، مردانه جنگید و روز پیروزی را ندید...
پی‌نوشت دو: عکس برای دوهفته قبل؛ یکم بهمن ۹۴ است.

دشمنی با عربستان در منظر امام‌راحل (ره)

اين روزها در فضای مجازی به شدت بر آتش دشمنی با عربستان و #آل‌سعود دميده مي‌شود و برای توجيه اين راهبرد از مطالب امام درباره نفرت از آل‌سعود نيز استفاده مي‌شود كه فرمودند: " اگر ما از مسئله قدس بگذريم، اگر ما از صدام بگذريم، اگر ما از همه کسانى که به ما بدى کردند بگذريم، نمى توانيم از مسئله حجاز بگذريم. مسئله حجاز يک باب ديگرى است، غير مسائل ديگر. و لازم است زنده نگه داشتن اين روز، روزى که اين خيانت شد به اسلام."

بايد در اين بيانات امام (ره) دقت شود و در كنار ساير بيانات ايشان ديد. دشمنی امام راحل (ره) با آل‌سعود هم نشأت گرفته از بغض انقلاب و اسلام نسبت به آمريكا و هم‌پيمانانش است. ايشان بارها آل‌سعود را نوكر استكبار آمريكایی خطاب كردند. به طور مثال وقتی رهبركبير انقلاب به جنايت‌های ال‌سعود اشاره مي كردند اينگونه وارد تحليل می‌‍‌شدند كه «مگر مسلمانان نمي‌بينند كه امروز مراكز وهابيت در جهان به كانون‌هاي فتنه و جاسوسي مبدل شده‌اند، كه از يك طرف اسلام اشرافيت، اسلام ابوسفيان، اسلام ملاهاي كثيف درباري، اسلام مقدس‌نماهاي بي‌شعور حوزه‌هاي علمي و دانشگاهي، اسلام ذلت و نكبت، اسلام پول و زور، اسلام فريب و سازش و اسارت، اسلام حاكميت سرمايه و سرمايه‌داران بر مظلومين و پابرهنه‌ها و در يك كلام اسلام آمريكايي را ترويج مي‌كنند و از طرف ديگر سر بر آستانِ سرور خويش، آمريكاي جهانخوار مي‌گذارند؟ مسلمانان نمي‌دانند اين درد را به كجا ببرند كه آل‌سعود و خادم‌الحرمين به اسرائيل اطمينان مي‌دهد كه ما اسلحهی خودمان را عليه شما به كار نمي‌بريم و براي اثبات حرف خود با ايران قطع رابطه مي‌كنند!»

آدرس اشتباه در ماجرای حمله به سفارت عربستان

مسئله اصلی در ماجرای تعرض به سفارت عربستان كم‌كاری پليس است؛ نه خشم مردم.

زمین و زمان دست به دست هم داده‌اند تا کم‌کاری نیروی انتظامی و وزارت کشور در مدیریت هیجانات مردمی و حراست از سفارت عربستان را تمام و کمال بندازند گردن بقیه. یکی می‌گوید کار، کارِ انگلیس‌هاست، یکی پای ضدانقلاب و سلطنت‌طلب‌ها را وسط می‌کشد و دیگری هم می‌گوید عامل اصلی از کشور گریخته! حالا هم که دادستان محترم فرموده باشند که کار، کارِ یک دفتر تحکیمی اخراجی ‌از دانشگاه شمال است که رفته غیرحضوری طلبگی خوانده... و اصلا هم معلوم نیست که منظور شیخ حسن کردمیهن است.

قرار نیست کسی را تطهیر کنم و یا بگویم که حمله به سفارت کار درستی بوده؛ اما قطعا در ترازوی سنجش، وزارت کشور و نیروی انتظامی باید به دلیل بی‌کفایتی بازخواست شوند نه مردمی که بعد از چند ماه پمپاژ رسانه‌ای تنفر از آل‌سعود، خشم خود را –ولو غلط- خالی کردند.

یادمان باشد، در یک سال گذشته رسانه‌ها و رسانه ملی در جريان ماجرای هتك حرمت به دو نوجوان ايرانی در جده، حملات سعودی به یمن و حمايت از داعش؛ جنایت كشتار حجاج در منا و این آخری شهادت #شیخ_نمر، چه نفرتی بر دل ملت ما از آل‌سعود گذاشت و واضح بود که هر گونه تجمعی در برابر سفارت این کشور، ممکن است به سرنوشتی این‌چنینی منجر شود. بنابراین مقصر اصلی آن کسی است که تدبیر نکرد و الان دارد سعی ‌می‌کند با انداختن تمام مشکلات به گردن طلبه‌ای که در روز حادثه در سوریه حضور داشت و فقط و فقط در شبکه‌های مجازی برضد آل‌سعود مطلب نوشت و مردم را ترغیب به تجمع در برابر سفارت کرد، بیاندازند.

در همین زمینه، شماره به بیانات رهبرانقلاب در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۳۰ رجوع می‌دهم: "به صِرف اینکه یک جایی یک قضیّه‌ای واقع بشود که مورد قبول و تأیید نباشد، فوراً پای حزب‌اللّهی‌ها را [وسط] بکشند، مثل قضیّه‌ی سفارت عربستان که البتّه کار بسیار بدی بود، کار غلطی بود و هرکسی کرده باشد کار غلطی است؛ جماعت مؤمن را، جوانهای انقلابی را که هم انقلابی‌اند -چون بنده با این جوانها تا حدود زیادی و از دور و نزدیک اُنس دارم- هم خیلی اوقات عقلشان و فهمشان و تعقّلشان هم از بعضی از بزرگ‌ترها خیلی بیشتر است، خوب میفهمند، خوب تحلیل می‌کنند، خوب مسائل را تشخیص میدهند و سینه‌چاک انقلابند، سینه‌چاک اسلامند، به این بهانه ما تضعیف کنیم که فلان قضیّه در فلان‌جا اتّفاق افتاده است که اتّفاق بدی بوده! بله، سفارت عربستان که هیچ، در سفارت انگلیس هم که چند سال پیش، آن اتّفاق افتاد، بنده بدم آمد؛ اصلاً هیچ قابل قبول نیست این‌جور عملیّات؛ این عملیّات، عملیّات بسیار بدی است، به ضرر کشور و به ضرر اسلام و به ضرر همه است؛ این را بهانه قرار ندهند برای اینکه جوانهای انقلابی ما را مورد تهاجم قرار بدهند؛ این هم یک مسئله است."

پی‌نوشت: وقتی یه طلبه از وسط معرکه سوریه می‌تونه به سفارت یه کشور دستور حمله بده و هیشکی هم تا لحظه حمله نمی‌فهمه، باید "درب" همه نهادهای امنيتی و نظامی مملکت را گل گرفت!

شروع راهی جدید

#برجام به فرجام رسيد؛ تيتری تكراری، تهوع‌آور؛ كمی شادی‌بخش و البته تكليف‌ساز...

الف- خوب يا بد، زيبا يا زشت، قهرمانانه يا ننگين...، توافقی صورت گرفت كه هزينه‌های زيادی برای حصول آن شده است. حواس‌ام و حواس‌مان باشد كه قرار نيست در دوران #پسابرجام و #پساتحریم هيچ اتفاق خاصی بيفتد، وقتی من و تو همان آدم قبل تحريم و برجام باشيم.

ب- رهبرمان در تمامی اين سال‌هایی كه با شعارهای اقتصادی ابتدای هرسال، تلاش خود برای چرخاندن نظر افكار عمومی و سوق دادن دستگاه‌ها به‌سوی مسير مسائل اقتصادی را داشته و منظومه‌ای كامل را ترسيم كردند. ايشان همزمان با تاكيد ويژه بر #اقتصاد_مقاومتی بر لزوم پاسداشت كار و سرمايه ايرانی، بومی‌سازی الگوها و همچنين تدوین الگوی اسلامی‌-ايرانی پيشرفت تاكيد مكرر كرده‌اند. پيروی از نگاه تحول‌افرين رهبری فقط و فقط روحيه #تحولخواهی می‌خواهد و بس... ما چقدر در اين زمينه حاضر به تغيير خود و سازمان خود هستيم؟

در اين باره می‌توايند اين نوشته قدیمی را بخوانيد: "آيا فردای رفع تحريم‌ها ايران گلستان می‌شود؟"

ج- لازمه تحول، شكستن ساختار است. با #نعمت‌زاده‌ها و زنگنه‌ها و #تركان‌ها و آخوندی‌ها و سريع‌القلم‌ها كه سالهاست در امتحان خود رفوزه شده‌اند و هژمونی پيشرفت غربی را پذيرفته‌ و توسعه بومی را سخره گرفته و #ما_می‌توانیم را به #ما_ذلیل‌ایم تبديل كرده‌اند، نمی‌توان به جایی رسيد...

از شهید شیخ باقر النمر تا آقای سيدحسن خمینی

انا لله و انا الیه راجعون...

#خمینی شدن، خون می خواهد؛ به ریش رنگی و عمامه علمایی و تسبیح و دبدبه و کبکبه نیست... نمی شود با علامه علامه گفتن کسی را #خمینی کرد!

باید مثل #شیخ_نمر در برابر طواغیت بایستی و خانواده ات را قربانی کنی. باید مثل #زکزاکی با خون خضاب کنی و فرزندانت را بدهی. یا مثل #سیدحسن_نصرالله پسرت را در راه خدا بدهی

***

به صرف بودن نام خمینی در شناسنامه، کسی #خمینی نمی شود؛ چه برسد به انکه مصطفوی و پسندیده باشی!

روزی برای پیشبرد اهداف خود و سکولاریزه کردن کشور، #امام_خمینی را سانسور کرده و این بزرگمرد تاریخ را در موزه می خواستتد و امروز می خواهند با تحریف امام به جنگ انقلاب امام بروند.

پی‌نوشت: انتخابات مجلس و خبرگان نزدیک است. فضای انقلابی-ضدانقلابی آن چنان در تقابل قرار گرفته که بیم اختلاط حق و باطل می رود. حواس‌مان و حواس‌تان باشد...
پی‌نوشت دو: منبع عکس دوم: روزنامه انقلاب اسلامی؛ یکشنبه ۲۳ دی ۵۸

طوبی لک و حسن مآب...

خالص نشدم تا که عیارم بپسندی
در عشق ز من عاشق مغلوب‌تری نیست

* * *

از میان دهه صنعت و تلگرام و فناوری و مدرنیته و صد کوفت و زهرمار دیگر، ندیده عاشق شان شده بودیم

چشمانمان را که باز کردیم، تازه فهمیدیم که ماها فقط ادعا داشتیم... همین کوفت و زهرمارها دستمان را بسته بود و پایمان را لنگ کرده

اما بودند و هنوز هم هستند شیربچه هایی که نماندند و رفتند... و ماها باز هم میرویم در تشییع جنازه شان تا به خودمان و صدخروار ادعاهایمان تسلیت بگوییم...

***

اول آنكه؛ فاتحه ای بخوانید به نیت مدافع حریم اهل بیت شهید حمیدرضا اسدللهی و آن را نثار دل های مرده خودمان کنیم.
و ديگر آن در اين چند روزی که خبرشهادت حاج حمید را شنیدم؛ بغض مانده بود رو دلم. دیشب با دیدن عکس‌های وداع پسر 4 ساله‌اش -محمد- آب شدم...

طوبی لک و حسن مآب

چشم‌هایش

کودکی که دلارهای عربی و موشک‌های اسرائیلی پدرش را گرفت، بغضش را فرو برده و کینه اش را در سینه نگه داشته... و روزی او و هم نسلان اش، نابودی این خانه عنكبوت و عده سرطانی را خواهند دید... کمتر از ۲۵سال باقی مانده...

دلی دریایی می‌خواهد، اینکه دروزی مذهب باشی و ۲۹ سال اسیر صهیونیست ها باشی و در مبادله اسرای حزب الله با ۲ جنازه صهیونیست آزاد شده باشی و دوباره بگویی: "اگر به ۳۰ سال قبل برگردم باز هم همان کارهی که به خاطر به ۴ بار حبس ابد محکوم شدم را تکرار می‌کنم."

«شهید سمیر قنطار» بعد از آزادی، با روی آوردن به تشیع آزاد شد و سپس با یک بانوی شیعه ازدواج کرد و سرانجام در حراست از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.

طوبی له...

شيعه واقعی

شوخی نیست...

اینکه در کمتر از سی و پنج سال، ۱۰ میلیون نفر از مردم فقير نیجریه را شیعه کنی و در برابر دلارهای نفتی سعودی و قطری بایستی.

شیعه واقعی شیخ ابراهیم زکزاکی است، نه مایی که در تهران نشسته‌ایم و از هزاران فرسنگ دورتر لنگش می‌کنیم.

شیعه واقعی آن مرد پاراچناری است که در پیاده‌روی اربعین می‌گفت خوش به حالتان که اجازه داريد در كشور خودتان نيز عزاداری کنید؛ و  آن مردان و زنان مهمان‌دوست عراقی كه با خلوص نيت از زائران ابوسجاد (ع) پذيرایی می‌كنند...

شيعه واقعی آن شیربچه قطیف است که برای کربلا رفتن باید چند کشور را دور بزند تا مبادا سگ‌ هار آل‌سعود بو نكشد وآن دلاور حوثی و آن مبارز بحرینی است که نفس‌های نجس آل‌یهود را بریده...

شیعه واقعی آن افغانی مدافع حرم است که روبه‌ روی زامبی‌های داعشی‌ ایستاده و  آن رزمندگان لبنانی سرمای القلمون هستند، نه من و تویی که زیر چتر امن جمهوری اسلامی نشسته‌ایم و دلخوشيم كه به قول خودمان جنگ نرم می‌کنیم.