چشم‌هایش

کودکی که دلارهای عربی و موشک‌های اسرائیلی پدرش را گرفت، بغضش را فرو برده و کینه اش را در سینه نگه داشته... و روزی او و هم نسلان اش، نابودی این خانه عنكبوت و عده سرطانی را خواهند دید... کمتر از ۲۵سال باقی مانده...

دلی دریایی می‌خواهد، اینکه دروزی مذهب باشی و ۲۹ سال اسیر صهیونیست ها باشی و در مبادله اسرای حزب الله با ۲ جنازه صهیونیست آزاد شده باشی و دوباره بگویی: "اگر به ۳۰ سال قبل برگردم باز هم همان کارهی که به خاطر به ۴ بار حبس ابد محکوم شدم را تکرار می‌کنم."

«شهید سمیر قنطار» بعد از آزادی، با روی آوردن به تشیع آزاد شد و سپس با یک بانوی شیعه ازدواج کرد و سرانجام در حراست از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.

طوبی له...

شيعه واقعی

شوخی نیست...

اینکه در کمتر از سی و پنج سال، ۱۰ میلیون نفر از مردم فقير نیجریه را شیعه کنی و در برابر دلارهای نفتی سعودی و قطری بایستی.

شیعه واقعی شیخ ابراهیم زکزاکی است، نه مایی که در تهران نشسته‌ایم و از هزاران فرسنگ دورتر لنگش می‌کنیم.

شیعه واقعی آن مرد پاراچناری است که در پیاده‌روی اربعین می‌گفت خوش به حالتان که اجازه داريد در كشور خودتان نيز عزاداری کنید؛ و  آن مردان و زنان مهمان‌دوست عراقی كه با خلوص نيت از زائران ابوسجاد (ع) پذيرایی می‌كنند...

شيعه واقعی آن شیربچه قطیف است که برای کربلا رفتن باید چند کشور را دور بزند تا مبادا سگ‌ هار آل‌سعود بو نكشد وآن دلاور حوثی و آن مبارز بحرینی است که نفس‌های نجس آل‌یهود را بریده...

شیعه واقعی آن افغانی مدافع حرم است که روبه‌ روی زامبی‌های داعشی‌ ایستاده و  آن رزمندگان لبنانی سرمای القلمون هستند، نه من و تویی که زیر چتر امن جمهوری اسلامی نشسته‌ایم و دلخوشيم كه به قول خودمان جنگ نرم می‌کنیم.

كارخانه ناراضی‌سازی از نظام!

ديشب برای درمان اين آنفولانزای كوفتی برای دومين بار رفتم دكتر. نسخه‌ را -كه شامل قرص سرماخوردگی و سرم سديم كلرايد و چند قرص روتين ديگر بود- از دكتر گرفتم و به سمت منزل راه افتادم. سر راه هم دنبال داروخانه‌ای شبانه‌روزی برای تهيه دارو بودم. به‌واسطه نزدیکی راه، کارم به داروخانه شبانه روزی 29 فروردین در حوالی ميدان حر و ميدان پاستور افتاد.

زير لب با خودم گفتم "الحمدلله گذرمان به مركز بزرگی افتاده و سرايع دارو را می‌گيرم و می‌روم" اما خدا نصیب نکنه این همه بوروکراسی رو. به خاطر یه سرم و چند تا قرص نیم‌ساعت معطل بودیم. در حالیكه كمتر از 10 نفر مراجعه كننده در داروخانه بودند و حداقل 5 باجه تحويل دارو هم چراغ‌شان روشن بود و طبعا باز بودند.

آخر سر، وقتی از نيم ساعت معطلی راهی نوبت من شد تا راهی باجه شوم، منتظر بودم تا آقای دكتر داروساز روش استفاده از هر دارو و سرم را برای‌ام شرح بدهد؛ بالاخره "حق فنی" می‌گيرند برای همين مشاوره دادن...

اما سر آقای دكتر در تلگرام بود و گروهش را چك می‌كرد و حتی در رفت‌وآمدی كه به صندوق داشتم و دوباره برای تحويل دارو رفتم هم سرش را بالا نياورد تا حداقل نگاهی به مريض [مشتری] كند!

پ.ن. اداره جات تو این کشور، کارخانه ناراضی سازی است...