در مذمت دیوار مهربانی!

عکس [اين پست] تزیینی است...
دقیقا مثل خود همین طرحِ معظم "دیوار مهربانی"

خودنمایی [یا به اصطلاح امروزی ها شواف] این روزها در همه شئون زندگی ما رخنه کرده. از رواج سلفی گرفته تا همین #دیوار_مهربانی!

خب... الحمدلله باری از روی دل انسان‌مدرن برداشته شد و با کمی پروپاگاندا و سیل "به به" و "چه چه"، حس انساندوستی‌اش را ارضاء کرد.

منکر اینکه این حرکت اجتماعی، حس خوبی به جامعه ماشینی ما داده نیستم اما آیا واقعا دردی از دل نیازمندی کم شد؟ آیا راه کمک به نیازمندان دیوار مهربانی زدن بود؟...

مثلا، اگر و اگر [فقط و فقط] چند درصد توان رسانه‌ای که برای این طرح خرج شد، صرف این می شد که از دولت بخواهیم #یارانه ثروتمندان را قطع کند و به نفع نیازمندان مصرف کند، هزاران دعا پشت سر همه تریبون‌داران نبود؟

 

از فرهنگ تحميلي تا ديكتاتوري مدرن

نگاهی گذرا به تعامل سینما و سیاست

شاید بهترین توصیف برای سبک زندگی در دوران جدید این باشد که انسان مدرن، بر‎خلاف اجداد خود، در یک زمان در دو جهان زندگی می‎کند. یکی دنیای طبیعی که آن را با گوشت و پوست خود احساس می‎کند‍؛ در جامعه و مدرسه و دانشگاه آن رشد می‎کند و الگو‎های اجتماعی و سیاسی آن را تجربه می‎کند. دنیای دیگری که اکثر انسان‎‎های امروزی در آن نیز به‎سر می‎برند، ‍‎دنیای رسانه‎‎های گروهی است. رسانه‎‎های گروهی از آن جهت که ناهمسانی‎‎های بین ملت‎‎های مختلف از جمله فرهنگ، زبان، آداب و رسوم و... را پوشش داده‎اند‍‎، دنیای جدیدی را موازی با آن‎چه که در آن زندگی می‎کنیم برای انسان فراهم آورده‎اند؛ تا جایی‎که انسان امروز در سفر‎هایش میان این دو دنیا پیر می‎شود و این یعنی غفلت از تمام شئون انسانی بشر. سینما به‎عنوان یکی از اصلی‎ترین ابزار‎های رسانه‎ای که مولود زیاده‎خواهی سیاست‎مدارن است، می‎تواند مخاطب خود را با هر درجه از سواد و با هر زبانی پیدا کند. سیاست‎مداران دیروز که به‎دنبال فتح و استعمار ملت‎‎های دیگر بودند، امروز دیگر این زحمت را به خود نمی‎دهند که از شهر خود مهاجرت کرده و به آن‎سوی دنیا لشگرکشی کنند، چراکه امروز ابزار جنگی آن‎ها، رسانه‎ای است که ما را احاطه کرده و خواه‎ناخواه، همه شئون و جنبه‎‎های زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار داده است. امروز غرب با استفاده از رسانه و در رأس آن سینما به‎دنبال آن است که تا به درون ذهن روستاییان دورافتاده‎ترین مناطق آسیا و آفریقا هم نفوذ کند و مانیفست فکری خود در زندگی را جانشین تفکر و فرهنگ بومی هر فرد کند. این یک جنگ تحمیلی نیست بلکه یک فرهنگ تحمیلی است و معنای دیکتاتوری مدرن را از همین می‎شود انتزاع کرد.


از طرف دیگر؛ سینما و در کل رسانه، ابزاری است که می‎تواند هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی به‎کار گرفته شود. مسلم است که سینما به‎عنوان تأثیرگذارترین رسانه دیداری و شنیداری، علاوه‎بر آن‎که می‎تواند برای امنیت روانی هر جامعه‎ای خطرناک باشد، می‎تواند آثار و فواید بسیاری هم به‎همراه داشته باشد، اما این‎که ما چقدر بتوانیم از جنبه‎‎های مثبت آن برای پیشبرد اهداف خود بهره ببریم، نکته مهم و اساسی در برخورد با پدیده سینماست.

بزرگ‎ترین معضل امروز ما در مقابله با پدیده تهاجم فرهنگی، که سینما یکی از اصلی‎ترین ابزار‎های آن است، ‎تدافعی عمل کردن ماست. در تمامی سال‎‎های اخیر، به‎جای آن‎که به‎دنبال گسترش تفکرات خود از طریق رسانه و با استفاده از سینما، تلویزیون، کتاب و... باشیم، بیشتر به‎دنبال دفاع از وضع موجود خود بوده‎ایم. مقابله با تهاجم فرهنگی، از منظر سیاست‎گذاران ما تبدیل شده به دفاع در برابر تهاجم فرهنگی. جز در معدود دفعات و حرکات کاملا مستقل، هیچ‎گاه نتوانسته‎ایم آن‎طور که باید و شاید برای مخاطبان فارسی زبان خود، سینمایی سیاسی بر اساس آموزه‎‎های ملی و مذهبی خود فراهم کنیم؛ چه برسد به آن‎که بخواهیم در بازار جهانی وارد شویم و مخاطبانی از فرهنگ‎‎های دیگر را به‎سوی خود جذب کنیم

برای بدبختی انسان گریه کنید

 وجه مشخصه ی تمامی آثار نیکلای گوگول سادگی قصه ها و سادگی شخصیت هاست.

وقتی شروع به خواندن داستانی ۲۰۰ صفحه ای از او می کنید، سعی نکنید با ۱۵۰ صفحه اول آن سرگرم شوید! داستان ساده پیش می رود؛ حتی ممکن است اگر آوازه ی نیکلای گوگول را نشنیده باشید، در همان ۲۰ صفحه اول کتاب را به گوشه ای پرت کنید و قید خواندنش را بزنید!

اما وقتی به آخر داستان می رسید از عمق معنایی که در این نوشتار ساده نهفته بوده شگفت زده خواهید شد. برای آشنایی با نیکلای گوگول و شیوه ی داستان نویسی اش به نقد یکی از داستان های او به نام “بلوار نیفسکی” می پردازم.

گوگول در بلوار نیفسکی تمامی قواعد سادگی داستان را رعایت می کند. امانت محض نسبت به زندگی، بکر بودن موقعیت ها و سرزندگی خنده دار داستان! این شادابی داستان فقط و فقط مختص کسی است که او را پدر نثر روسی نامیده اند.

تقریبا مانند همه داستانهایی که از گوگول خوانده ام، همچون “دماغ” ، “یادداشت های یک دیوانه” و “تاراس بولبا” با سادگی شروع می شود:
دو دوست به طور اتفاقی و در یک لحظه در بلوار نیفسکی عاشق دو دختر می شوند!

بولوار نیفسکی یا همان جهان فعلی ما جایی ست که همه ی اتفاقات عجیب در آن می افتد؛ اتفاقاتی که در هیچ جای شهر (تاریخ بشر) رخ نداده است. اشیا و مکانهایی این خیابان زنده اند. با خواندن این داستان شهر خود را باز می شناسیم .

گوگول در این داستان سعی می کند تا به نقدی منفعلانه از زندگی ماشینی امروزی بپردازد.

داستان با لحنی آرام شروع می شود و تا پایان با لحنی آرام ادامه می یابد. حتی خودکشی جوان اول هم هیچ هیاهویی ندارد. گوگول با این نوع نقل قولش در ماجرای خودکشی، احتمالا می خواسته بی تفاوتی جامعه را نسبت به کسانی که در راه رسیدن به اهدافشان شکست می خورند را بیان کند:

« در را به روی خودش قفل کرد و نه کسی را راه داد و نه چیزی خواست. چهار روز گذشت و هیچ کس ندید که او در را باز کند. یک هفته گذشت و هنوز در اتاق قفل بود. همسایه ها در زدند و او در را باز نکرد. در را شکستند و جسد بی جان او را با گلویی بریده یافتند. تیغ خون آلودی نیز در کنار جسد افتاده بود. از دست های پیچ خورده و حالت متشنج او می شد فهمید که هنگام ارتکاب به خودکشی دستانش می لرزیده و تا جدا شدن روح از بدنش عذاب دردناکی کشیده است. بدین ترتیب پیسکاروف بی نوا مرد و قربانی احساس تند غریزی گشت.»

اما داستان با یک پایان حماسی به پایان می رسد. پایانی که تمام حرفهای داستان در میان خطوط ساده اما هیجان آورش نهفته است. پیام گوگول برای خواننده می گوید که این دنیا محل ماندن نا ابد نیست! دیر یا زود باید از اینجا رخت بر بست. سرنوشت کسانی که به ظواهر دنیا دلبستگی پیدا کردند، یا مرگ دردناک جوان اولی ست یا دیوانگی و بی تفاوتی جوان دوم.

شاید او می خواسته پوچ بودن بعضی از تفکرات و خیالات انسان را یاد آوری کند. او وابسته شدن به رویاهایی را که هیچ پیش فرض ذهنی درستی از آن نداریم نکوهش کرده است:

« آه! … هرگز به بولوار نیفسکی ایمان نیاورید. من همیشه سعی می کنم در هنگام عبورم از آنجا شنلم را محکم به دور خودم بپیچم و سعی می کنم اصلا به اطرافم نگاه نکنم. سعی کنید از نگاه کردن به ویترین های مغازه ها حذر کنید. خرت و پرت های آنها قشنگ است اما مقدار هنگفتی آب می خورد. دعا کنید خدا شما را از چشم چرانی خانم ها معاف بدارد. هر اندازه هم که مانتوی خانمی از دور اغوا کننده و فریبنده به نظر آید، من هرگز و به هیچ وجه به دنبال آن نخواهم رفت تا از نزدیک نگاهی به او بکنم. التماستان می کنم! از از چراغهای خیابان فاصله بگیرید! هر چه قدر که می توانید با عجله بیشتری از این بلوار بگذرید»

پی نوشت: در این وبلاگ، آن چنان که در زیر نام آن می بینید، قرار بود درباره چیزهای دیگر هم بنویسم. "برای بدبختی انسان گریه کنید" شرحی است بر داستان بولوار نیفسکی نوشته نیکلای گوگول. البته این نوشته تقریبا برای دو سال قبل است!
پی نوشت2: این نوشته را در سایت وزین "کتابخوار" بخوانید.