لاادری...

حکمت کار را نمی‌دانم. نمی‌فهمم. بعضی‌ها آوازه نام‌شان جهانی می‌شود؛ بعضی‌ها نه. بعضی عکس‌ها ماندگار می‌شود؛ عکس‌هایی بهتر از آن نه. بعضی‌ها گمنام می‌مانند و بعضی‌ها گمنام‌تر. این‌وسط بازنده ما هستیم که به فکر معروف شدنیم!

بهانه، بهانه بازگشت آقامهدی ثامنی است. می‌شد حججی باشد. می‌شد همدانی بشود. می‌شد مفقود بماند. اما حکمت همان بود که نوشتند. باید ۲۲بهمن می‌آمد، ۲۲بهمن می‌رفت. هزار و دویست و چهل و اندی روز مفقود می‌ماند و آرام، در سکوت برمی‌گشت. گویا این‌گونه‌گمنامی را در جای‌دیگری نوشته بودند.

مطمئنم احمد شاهسون را هم نمی‌شناسید.‌ او یکی از دستمال‌سرخ‌های پاوه بود که در قائله مهاباد به‌همراه آقا مهدی باکری فرماندهی گردان‌های در محاصره را برعهده داشت. خدا خواست آقامهدی آوازه‌اش جهانی است؛ اما شاهسون و شاهسون‌ها...

پی‌نوشت: ‏اگر شد، برای تشییع آقامهدی ثامنی راد قدم رنجه کنید: جمعه ۷تیر۹۸ ساعت۱۷. ورامین، ابتدای بلوار شهید قدوسی (صادقعلی) گلزار شهدای حسین رضا.

تکثیر علی‌اکبرهای خمینی در قلب عراق

عکس شهدای بسیج مردمی عراق را در مسیر زیاد دیده بودیم. حتی در سفرهای قبلی هم به خانه‌ چندتایی‌ از شهدا سرزده‌ایم. سال قبل هم به عیادت چند مجروح حشدالعشبی رفتیم؛ اما خانه «شهید علی حسین عبدالزهره» با بقیه فرق داشت. قبل از ما چند نوجوان عراقی که به سختی سن‌شان به ۱۷ سال می‌رسید مهمان خانه بودند. پدر شهید می‌گفت که دوستان سابق علی هستند و مشتری‌های هر ساله‌اش... از ذی‌قار آمده بودند. خود را جمع‌وجور کردم و پرسیدم: علی موقع شهادت چندساله بود؟ گفت: «۱۸ سال و ۲ ماه و ۹ روز». پدر است دیگر. علی‌اکبرش را مگر می‌تواند از یاد ببرد؟

صحبت‌مان گـل انداخته بودم. پرسیدم همین یک پسر را داشتید؟ گفت: «شهید علی به فتوای آیت‌الله سیستانی به جبهه رفت و با تکفیری‌ها جنگید. برادر بزرگ‌تر شهید علی هم جانباز شده اما برای کسب رضایت آیت‌الله خامنه‌ای به سوریه رفته تا با داعشی‌ها بجنگد. برادر کوچک شهید علی هم هنوز به سن قانونی نرسیده وگرنه... »

در این خانه همه چیز بر مبنای شهید علی تعریف می‌شد. و من باز با خودم فکر می‌کردم که چه‌طور می‌شود ۸ سال با هم جنگیده باشیم؛ در حالیکه در کوره‌دهات‌های عراق، کربلایی‌حسین‌هایی هستند که علی‌اکبرهای ِخودشان را برای کسب رضایت رهبر کشور همسایه‌شان به جبهه می‌فرستند! با محاسبات دو دو تا چهارتای دنیایی که به جایی نمی‌رسیم. علی‌اکبرهای ِخمینی تکثیر شده‌اند... اما پدر شهید علی یک پاسخ قانع کننده برای همه سوال‌هایم داشت: «ما و شما با هم برادریم. مگر می‌شود برادر به کمک برادر نرود!؟» بزرگوارتر و بهتر از این پدر مگر پدر دیگری هم هست!؟

فرزند ِ ۲۲ بهمن

در تمامی لحظاتی كه عكس شهدای مسجد را روی دیوار میخ‌كوب می‌كردند؛ آقامهدی با بچه‌ها بگو و بخند راه انداخته بود. كار كه تمام شد، تنها یكی‌دو جای  خالی مانده بود تا رديف عكس‌ها پر شود. آقا مهدی اما اين بار با جدیت گفت، آن آخری بماند برای‌خودم؛ اما همه خنديدند و از لحن جدی آقامهدی هم شوخی برداشت كردند. آقامهدی هم لبخند زد.

غلو نكرده باشم، همه‌ی زمین هم جای تنگی بود برای آقامهدی. شايد برای همين باشد که پيكرش هنوز [هيچ‌گاه] از سوریه برنگشته. والله، والله، والله... وقتی فيلم لحظات شهادت‌اش را ديدم، به جای گريه، خنديدم.... خنديدن به دنیایی كه امثال تو را زندانی كرده بود؛ تنها كاری است كه از دستم بر می‌آید. والله كه اينها برای‌ تو افتخار چندانی نيست... تو لايق خيلی چيزهای ديگر بودی كه من نه لياقت گفتنش را ندارم و نه حتی جرئت نوشتن از آنها در قلمم هست.

آری برادرم...
حق‌داری سينه‌ات را كفتری‌ جلو بدهی و اين‌گونه بايستی.
حق‌داری به خودت ببالی و تسبيح را در دستانت بچرخانی.
حق‌داری اينقدر راحت‌بايستی و به دنيای‌ما آدم‌ها نیشخند بزنی.
آری.... تو «"شهید" مهدی ثامنی‌راد» هستی و ما ... هيچ ِ هیچ.
به قول عليرضا: "خوش‌به‌حالش‌، لیاقت داشت، آدم بود، آقابود"

آماده استقبال از شهدای‌اربعین می‌شویم

مهم‌ترین وجه تمایز انفجار انتحاری در منطقه حله عراق، به خاک‌وخون کشیده شدن زائرانی از ملیت‌های مختلف [ایران/عراق/افغانستان] بود.

اربعین۹۵ با همه خاطرات و خطراتش گذشت. دولت بی تدبیر هم به مانند سالهای گذشته نتوانست خدماتی درخور زوار اباعبدالله الحسین (ع) به آنها بدهد وتنها تفاوت عملکردش با سالهای گذشته، افزایش هزینه های زائران بود؛ از هزینه ۳۰، ۴۰ هزار تومانی برای بیمه که هیچ البته بیمه نامه ای صادر نشد تا هزینه ۵ هزارتومانی پارک کردن خودرو در بیابان های نزدیک به مرز، به ازای هر یک شب اقامت! 

تروریست‌های تکفیری و حامیان عربی و غربی‌شان بالاخره زهر خود را به راهپیمایی بزرگ اربعین ریختند و آنطور که در خبرها آمده، نزدیک به ۸۰ نفر را به شهادت رساندند. یک‌طرف داعش و النصره و سایر جانوران شبیه به آن، از این ضایعه خوشحال هستند و یک‌طرف هم منورالفکرانی که تفکر حسینی را سد راهِ دنیای خود می‌بینند.

من مطمئنم همان مردمی که منتظر دولتمردان بی‌تدبیرشان نماندند و خودشان برای بازگشت زوار از مرزها دست به کار شدند، این بار هم منتظر نمی‌مانند و مراسم باشکوهی برای بازگشت #شهدای_اربعین برپا خواهند کرد. به یاد آن روزهایی که عطر شهدای دفاع مقدس در کوچه‌های ایران می‌پیچید؛ فقط با این تفاوت که این بار ملیت‌های مختلف (ایرانی، عراقی و افغانستانی) در میان شهدا هستند.

به یاد شهید محسن خزائی

شهید محسن‌ خزائی، برادر ندیده‌ام؛ شهادت‌ات مبارک...

شرمنده‌ام كه دوبار شهید شدی؛ "یک بار در حلب و در نبرد با تكفیری‌ها" و "یک‌بار هم در جام‌جم و توسط روزنامه رسانه [مثلاً] ملی".

 


پی‌نوشت (ساعت 11:52، يكشنبه 23 آبان):
عذر بدتر ازگناه سردبير #جام‌جم: تا زمان بستن صفحات خبرگزاری‌ها مطلب كمی درباره شهيد محسن خزائی توليد كرده بودند / ضمنا فرموده‌اند كه مخاطب جام‌جم نمی‌پسندد و آگهی‌ها هم افت می‌كند!

پی‌نوشت (ساعت 14:34، دوشنبه 24 آبان):
شاهكار جدید از "دیروزنامه جام‌جم"؛ آنها یكروز بعد از همه روزنامه‌ها، عكس شهید صداوسيما را روی جلد بردند! حتی اگر از توجيه عجيب سردبير جام‌جم درباره ريزش مخاطبان باچاپ عكس شهيد محسن خزائی بگذریم، از ديروزنامه بودن جام‌جم نمی‌توان گذشت؛ يكروز عقبتر از همه

به‌ياد مدافع حریم اهل‌بیت (س)؛ شهيد اسماعیل حیدری

#سلام_لنبل_والزهراء ؛ در بهار آزادی، جای شهدا خالی

و چه زیباست این تقارن ها؛ تقارن روزهای رهایی از سیطره طواغیت و از شر دواعش

و چه قدر خالی است جای تو
اما... آسوده بخواب ای بزرگمرد

آرام بگیر... که بعد از ۴سال آرامش به #نبل و #الزهرا آمد

روحمان با یادت شاد اسماعیل...

#یادآر از ما قبرستان‌نشینان عادات و روزمرگیها


پی‌نوشت 1: به ياد #مدافع_حریم اهل بيت   "شهيد اسماعیل حیدری" ؛ بزرگمردی که در آرزوی رهایی ۷۰ هزار زن و بچه شیعه سوری که ۴سال در محاصره دواعش بودند، مردانه جنگید و روز پیروزی را ندید...
پی‌نوشت دو: عکس برای دوهفته قبل؛ یکم بهمن ۹۴ است.

طوبی لک و حسن مآب...

خالص نشدم تا که عیارم بپسندی
در عشق ز من عاشق مغلوب‌تری نیست

* * *

از میان دهه صنعت و تلگرام و فناوری و مدرنیته و صد کوفت و زهرمار دیگر، ندیده عاشق شان شده بودیم

چشمانمان را که باز کردیم، تازه فهمیدیم که ماها فقط ادعا داشتیم... همین کوفت و زهرمارها دستمان را بسته بود و پایمان را لنگ کرده

اما بودند و هنوز هم هستند شیربچه هایی که نماندند و رفتند... و ماها باز هم میرویم در تشییع جنازه شان تا به خودمان و صدخروار ادعاهایمان تسلیت بگوییم...

***

اول آنكه؛ فاتحه ای بخوانید به نیت مدافع حریم اهل بیت شهید حمیدرضا اسدللهی و آن را نثار دل های مرده خودمان کنیم.
و ديگر آن در اين چند روزی که خبرشهادت حاج حمید را شنیدم؛ بغض مانده بود رو دلم. دیشب با دیدن عکس‌های وداع پسر 4 ساله‌اش -محمد- آب شدم...

طوبی لک و حسن مآب

چشم‌هایش

کودکی که دلارهای عربی و موشک‌های اسرائیلی پدرش را گرفت، بغضش را فرو برده و کینه اش را در سینه نگه داشته... و روزی او و هم نسلان اش، نابودی این خانه عنكبوت و عده سرطانی را خواهند دید... کمتر از ۲۵سال باقی مانده...

دلی دریایی می‌خواهد، اینکه دروزی مذهب باشی و ۲۹ سال اسیر صهیونیست ها باشی و در مبادله اسرای حزب الله با ۲ جنازه صهیونیست آزاد شده باشی و دوباره بگویی: "اگر به ۳۰ سال قبل برگردم باز هم همان کارهی که به خاطر به ۴ بار حبس ابد محکوم شدم را تکرار می‌کنم."

«شهید سمیر قنطار» بعد از آزادی، با روی آوردن به تشیع آزاد شد و سپس با یک بانوی شیعه ازدواج کرد و سرانجام در حراست از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.

طوبی له...

هذیان گویی آلن ایر جلوی خبرنگار ایرانی!

خبرگزاری مهر:‌ آلن ایر کارمند فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا این روزها تلاش دارد تا در رسانه های ایرانی و شبکه های اجتماعی حضور زیادی داشته باشد. گاهی کاربران ایرانی با سوالات خود حسابی او را کلافه می کنند.

آلن ایر تلاش زیادی دارد تا با حضور در رسانه های ایرانی خود را سخنگوی وزارت خارجه آمریکا معرفی کند؛ اما جنایات دولت آمریکا علیه ایران آنقدر زیاد است که گاهی اوقات آلن ایر مجبور است از پاسخ به آن فرار کند.

چند روز پیش علی رجبی یکی از خبرنگاران ایرانی در صفحه شخصی آلن ایر می نویسد: «ما منتظر عذرخواهی آمریکا بابت فاجعه کشتار ۱۷۵ غواص هستیم ... فاجعه ای که با کمک اطلاعاتی آمریکا به صدام حسین رقم خورد.»

آلن ایر

آمریکایی ها نقشی در شهادت غواص ها داشته اند؟

این سوال خبرنگار ایرانی مربوط به همکاري اطلاعاتي امريکا با دولت صدام پس از شکست ماجراي مک فارلين است که منجر  به لو رفتن و شکست اين عمليات می شود. این نکته را دیوید کریست مورخ ارشد و مشاور سابق وزارت دفاع ایالات متحده، در مرداد ۱۳۹۲ در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی اعلام کرده است.

حسین باستانی خبرنگار بی بی سی این گفتگو را اینگونه روایت کرده است که دیوید کریست تایید کرد که ایالات متحده با ارائه اطلاعات عملیات کربلای ۴ به عراقی ها، باعث شکست این عملیات شده است. به طور کلی آمریکا، حداقل از حدود دو سال قبل از عملیات کربلای ۴ تصمیم به حمایت اطلاعاتی از حکومت عراق گرفته بود. مطابق یک سند از طبقه بندی خارج شده، در سال ۱۹۸۴ رونالد ریگان در دستوری دولت آمریکا را موظف به جلوگیری از سقوط صدام در مقابله با جمهوری اسلامی ایران کرده بود. دستوری که در سال های بعد، به کمک های اطلاعاتی موثر واشنگتن به بغداد انجامید.

وفيق السامرايي مقام اطلاعاتی ارشد ارتش صدام هم در کتاب خاطرات ويراني دروازه شرقي روایت همکاری اطلاعاتی با امریکا را به صراحت تایید کرده است: «ما اطلاعاتی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی مرکزی امریکا (CIA) دریافت کردیم. این اطلاعات نشان می‌داد ایران بخشی از توپخانة خود را از منطقة شرق اروندرود به عقب کشیده است. به این نتیجه رسیدیم که ایران بخش عمدة توپخانة خود را از منطقة فاو و اروندرود به عقب کشیده است و این بیانگر عقب‌نشینی بخشی از یگان‌های سپاه پاسداران نیز بود. زمان مناسب برای بازپس‌گیری فاو و ایجاد اختلال در موازنة نظامی ایران در جنگ - به جای کشیده شدن به دنبال ایرانی‌ها در نبردهای سخت کوهستانی- فرارسیده بود. صدام خیلی زود با پیشنهاد ما موافقت نمود و کار آماده‌سازی نیروها برای اجرای عملیات آزادسازی فاو آغاز گردید.»

گاردین هم چند روز پیش در گزارشی با اشاره به حضور گسترده مردم ایران در مراسم تشییع پیکر ۲۷۰ شهید تازه تفحص شده جنگ تحمیلی نوشت: «این اعتقاد وجود دارد که غواصان ایرانی سال ۱۹۸۶ در عملیات کربلای ۴ با کمک سازمان اطلاعات آمریکا دستگیر و زنده به گور شدند و جای تعجب نیست که این تراژدی که سه دهه قبل اتفاق افتاد همچنان بر شعله بی اعتمادی بین ایران و آمریکا بدمد.»

اما آلن ایر در جواب این خبرنگار مجبور می شود که ارتباط دولت آمریکا با کشتار ۱۷۵ غواص ایرانی را منکر شده و بنویسد: «پس ما باید منتظر عذرخواهی شما برای پرل هاربر باشیم؟»

ماجرای پرل هاربر چیست؟

بدون هیچ توضیح اضافه ای می توانید روایت ویکی پدیا از ماجرای حمله به پرل هاربر را بخوانید: «حمله به پرل هاربر (که از سوی مرکز فرماندهی نظامی ژاپن عملیات هاوایی یا عملیات زی و از سوی برخی از آمریکاییها نبرد پرل هاربر خوانده می‌شد) حملهٔ ناگهانی هواپیماهای جنگنده ژاپن به پایگاه دریایی ایالات متحده آمریکا در پرل هاربر در بامداد روز یکشنبه هفتم دسامبر سال ۱۹۴۱ میلادی مصادف با ۱۶ آذر ۱۳۲۰ هجری شمسی بود که موجب ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم شد.»

به نظر می رسد تسلط کارمند فارسی زبان وزارت خارجه آمریکا به زبان فارسی و اشعار حافظ و سعدی نمی تواند موجب فراموشی جنایات دولت آمریکا علیه مردم ایران شود.

خاطره ای از حماسه ام الرصاص به روایت حاج علی

شب عملیات والفجر۸ -۲۰بهمن ۶۴- بیمارستان خرمشهر-خط شکنان جزیره ام الرصاص

شهید داود دهقان در حال مداحی کردن- شهید احمد امینی - محمود عطایی-محمدتیموری - حاج علی زاکانی- محمد زمانی و رزمندگان گردان علی اصغر(ع) لشگر قهرمان ۱۰ سیدالشهدا
اولین قایقی بودیم که از عرایض (نهری که از اروند منشعب می‌شود) وارد اروند رود شدیم زیر آتش خودی و دشمن حرکت به کندی صورت می گرفت.
داخل قایق، دیدم احمد امینی که همان شب هم شهید شد شروع کرد ترانه های کوچه باغی خوندن و بشکن زدن ... من ناراحت شدم و به احمد اعتراض کردم که ذکر بگو ... امشب شب این کارها نیست...
او به حالت استهزاء به من گفت: بیچاره علی! دارند من رو می‌برند... اما من نمیخوام برم و دوست دارم بمونم و کار کنم ... این جمله خیلی من رو تکان داد ...

به ساحل جزیره ام الرصاص رسیدیم اما چند متر مونده بود به علت موانعی که داخل آب بود، نمیگذاشت قایق جلو برود.. همه داخل آب پریدیم و تا سینه داخل آب فرو رفتیم و تمام لباس‌های ما خیس شد و همزمان بارش باران شدیدی هم شروع شد...
از معبری که بچه های تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) باز کرده بودند عبور کردیم و داخل کانال که غواصهای خط شکن ساعتی قبل پاکسازی کرده بودند شدیم و درگیری ما با دشمن شروع شد من با خودم ۲۰ تا نارنجک برده بودم و یکی یکی سنگرها رو پاکسازی می‌کردیم و جلو می‌رفتیم تا خود صبح با عراقیه‌ا درگیر بودیم، خیلی خسته بودیم، نماز صبح را که خواندیم به محمود عطایی و دوستان دیگر گفتم بیایید برویم داخل سنگر عراقی‌ها آتش روشن کنیم، گرم شویم و استراحت کنیم تا لباسهایمان هم که خیس خالی بود خشک بشود.
رفتیم داخل سنگر، یک جنازه عراقی داخل سنگر بود که بو گرفته بود، جنازه را انداختیم آن طرف و همان جا خوابیدیم.

صبح عملیات والفجر۸-پیکرمطهر شهید احمد امینی

یک دفعه به ذهنم رسید تا به بچه هایی که بیرون هستند بگویم حواسشان جمع باشد تا کسی نیاید نارنجک بیندازد به داخل سنگر!
هوا روشن شده بود که شنیدم کسی دارد صدا می زند: بزنم؟ بزنم؟ بزنم؟ من از سنگر پریدم بیرون گفتم چی رو بزنی؟ نگاه کردم دیدم 25 متر، 30 متر آنطرف تر لای نی ها و چولان‌ها یک عراقی پیراهن سفید درآورده و به علامت تسلیم تکان می دهد.
گفتم تعال تعال! دیدم حدود بیست نفر عراقی پشت سر هم آمدند بیرون. بهشان گفتم ارفع یدک! (دستها بالا) اما گوش نکردند. پای دو نفرشان هم مجروح بود و خونریزی داشت و در آن گل ولای همه جا را خونی کرده بود، با دست اشاره کردم که اینها را کول کنید اما بازهم گوش نکردند.
من صبر کردم همه که از من گذشتند، دستم را گذاشتم روی ماشه و رگبار هوایی زدم، فکر کردند من به سمت آنها تیراندازی کردم، خودشان را انداختند زمین داخل گل ها و یواش سرشان را آوردند بالا و من دوباره گفتم ارفع یدک!
گفتند نعم نعم!
بعد با دست اشاره کردم این دو تا مجروح را هم کول کنید.
گفتند نعم نعم! و کول کردند آوردند داخل کانال.
در کانال یکی از بچه ها به اینها تندی کرد و فریادی کشید. به او گفتم چرا به اینها تندی میکنی، بهترین کار این است که بهشان آب و شیرینی بدهیم.

آن موقع برای ما از این شیرینی های کرمانی آورده بودند، اینها را با آب دادیم خوردند، یکی از آنها تا این رفتار ما را دید، زد زیر گریه، چه گریه ای می کرد، به پهنای صورت اشک می ریخت و فریاد می زد و می گفت من فهمیدم اسلام اینجاست، اسلام اینجاست…

بعد به ما گفت اجازه می دهید بروم دوستان دیگرم را هم از لای چولانها بیاورم؟ این یک نفر می رفت لای نیزارها صدا می زد احمد محمود حسن و هر دفعه یکی دونفر با خودش می آورد، تا 20 نفر رفت برای ما اسیر آورد…
 

پیامی از یک نوجوان؛ که باید با آن گریست...

حکایت آن نوجوانانی که مردانه در ارتفاعات قلاویزان جنگیدند خصوصا آن 5 شیربچه ای که برای همیشه در قله شنام ماندند و پیکرهای مقدسشان هیچ گاه پیدا نشد؛ بدجوری با دلم آدم بازی می کند.

به رسم درس آموزی گوشه ای از وصیت نامه شهید کاظم مهدی زاده تخریب چی عملیات کربلای یک را در ادامه آوردم تا با هم بخوانیم و بگرییم...

می خواستم بزرگ بشم

درس بخونم

مهندس بشم

خاکمو آباد کنم

زن بگیرم

مادر و پدرمو ببرم کربلا

دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک

تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم

خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم 

خب نشد....

باید می رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم و ... دفاع کنم
رفتم که دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم

الان اوضاع چطوره؟ 

مرتبط: عاشقانه شنام را از دست ندهید
دوکوهه؛ السلام ای خانه عشق


آرمان ما جمهوری اسلامی جهان بود ؛ نه صداوسیمای شمیران

در مذمت سازمان صداوسیمای شمیران؛
جمهوری اسلامی جهان ، آرمان ما بود

اینجاست کربلا. آنجا که خون می جوشد و خاطره می ماند در رگ خاک ...

لغات معنا ندارد. شلمچه و فکه و طلائیه ندارد ، اینجا همه جایش جای پای خداست. اینجا کربلای زمینی ها نیست، اینجا تکه ای از آسمان است روی زمین ...

اینجا گوشه ای از جمهوری اسلامی است. و جمهوری اسلامی جایی است که قرار بود راه علی (ع) را ادامه بدهیم اما رفاعه ابن شدادها نگذاشتند... اینجا "جمهوری اسلامی ایران" است، جایی که شیخ های ساده لوحش مرجع تقلید سبز بودند و راه ابوموسی اشعری را در پیش گرفتند. در خوش بینانه ترین حالت، طلحه و زبیر شدند؛ تیغ کشیدند و پشت امام و رهبری را شکستند...

دنیا در بوق و کرناست و رسانه من، صداوسیمای کودن مملکت ما، هنوز هم در خواب، چرند می گوید:

سال دارد نو می شود، عالم زیر و روشده، مصر و تونس و یمن و اردن و بحرین غرق در خون اند و صداوسیمای من مشغول خرید عید نوروز ...

اخبار هواشناسی می گوید هوای شهر آفتابی است و نمی گوید که سالهاست غبار سحرگاهی دروغ شهر را فرا گرفته و ابرهای گناه بر قلب مردم سرزمینم سایه افکنده...

مجری برنامه اقتصادی اش، از ثبات بازار طلا در بازار آخرسال می گوید و از حوزه های نفتی ای که جدیدا کشف شده، اما نمی گوید سالهاست که حمید باکری و مهدی باکری هنوز پیکرشان میان هورهای خوزستان جامانده و محمدابراهیم همت بی سر وارد بهشت شد، فقط و فقط چون مولایش بی سر بود.

شبکه سه و دو و یک صداوسیمای میلی من، سریال آشپزباشی و گمشده و جومونگ و پرستاران و ... نشان می دهند. ولی نمی گویند بر سر خاندان بوعذار در هویزه چه آمد، زنان سوسنگرد در تاریخ کجا هستند. 600 بسیجی گردان کمیل چرا تشنه شهید شدند. چرا آبادان سقوط نکرد و چرا خرمشهر خونین شهر شد و امروز بعد از سالها هنوز خرابشهر مانده و تا خرمشهر شدن فاصله دارد ...

در شبکه خبر مجری اخبار سیاسی از ناآرامی های بحرین و یمن می گوید ولی یادش نمی آید ما به دنبال تاسیس "سازمان صداوسیمای شمیران" نبودیم، هدف ما برپایی "جمهوری اسلامی جهان" بود.

برنامه کودک صداوسیمای من، دیگر علی کوچولویی که پدرش جبهه رفته ندارد. کارتون های صداوسیمای من شده روایت تخیلی قهرمانانه ساختگی ، شده دیجیمون و اوگی!

مستند شبکه چهار درباره آهویی است که از دست شیر فرار می کند اما مستندهای سید مرتضی خاک می خورد و کتابهایش توقیف می شود، مبادا بفهمیم که اینجا جمهوری اسلامی ایران نیست. اینجا جمهوری اسلامی است که شمیران نشین ها می خواهند ...!

و ما هوشیاریم. کربلا تنها نقطه ای از زمین نیست. همه جا کربلاست و اینجا که من نشسته ام هنوز هم کربلاست. مقصد ما برپایی جمهوری اسلامی جهان ...

آنها که رفتند کاری حسینی کردند ، آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند و الا یزیدی خواهند بود ...

http://static.panoramio.com/photos/medium/49453391.jpg

ورودی مقتل 600 شهید دفاع مقدس گردان حنظله در کانال کمیل. همه تشنه پیش مولا رفتند

پی نوشت: منتخبی از عکسهای مهدی موحدی را از سفرمان به مناطق عملیاتی جنوب را از (اینجا) ببینید.


* بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار رئيس و مديران سازمان صدا و سيما‏‏ (یازده آذر 83)

مسأله‏ ى اصلى اين است كه ما جايگاه كشور و نظام جمهورى اسلامى را در جغرافياى بشرىِ عالم بشناسيم و ببينيم در جبهه‏ بندى‏هاى بسيار وسيع و متنوع و پيچيده‏يى كه در دنيا وجود دارد، ما كجا قرار داريم. وقتى به اين نكته توجه شد، نقش رسانه ‏ى ملى در اين مجموعه، بيشتر بارز و آشكار خواهد شد.

بیانات رهبری درباره صداوسیما
این مطلب در  1- سایت الف  2- عصرایران    3- پارسینه     4- آژانس خبری ایران اسلامی 
                   5- نیوزآنلاین      6- راسخون      7- کاج نیوز      8- پرشین.وی    9. هامون نیوز

سلام بر خورشید دوکوهه ...

http://alirajabi.persiangig.com/image/shohada/HajAhmad.jpg


"... سوار بر لندرورِ داشتیم همراه حاج ‏احمد از مریوان خارج مى‏شدیم. مطابق معمول، حاجى می خواست به پایگاه‏هاى اطراف سرکشى کند. آن روزها به دلیل در پیش بودن عملیات محمد رسول‏اللَّه (ص)، به تازگى یک سرى نیروى بسیجى برایمان فرستاده بودند و حاج‏احمد خیلى خودش را مقید مى‏دانست تا به آنها رسیدگى کند. اواسط راه، یک دفعه دیدم حاج احمد با یک لحن تند و آشفته‏ به من نهیب مى‏زند: على، بزن کنار! 

من که از این برآشفتگى ناگهانى حاجى خیلى دستپاچه شده بودم، پرسیدم: چى شده حاجى مگه؟ با تیغه دست محکم روى داشبورد کوبید و گفت: به تو مى‏گم بزن کنار، همین حالا! 

کوبیدم روى ترمز. به خاطر یخبندان دى‏ماه و سطح لغزنده جاده، ماشین کمى سُر خورد تا در حاشیه جاده متوقف بشود. حاجى معطل نکرد، سریع از ماشین بیرون پرید. 

من هم پشت سرش از ماشین خارج شدم. دیدم آن دست جاده، یک بچه بسیجى حدوداً چهارده - پانزده ساله، روى یک تَلِ بزرگ برفى، ایستاده. مثلاً نیروى تأمین جاده بود. یک دست لباس خال پلنگى گل و گشاد به تن داشت.
زبانه پوتین‏هایش بیرون زده بودند و بندهاى‏شان هم باز بود. جیب خشاب‏هایش به صورت کج و معوجى از فانسقه‏اش آویزان بود. تفنگ ژ-3 را هم به جاى آنکه روى دست گرفته باشد، از بند به شانه‏اش انداخته و براى گرم کردن خودش، توى دست‏هاى کبود شده‏اش "ها " می کرد.

خلاصه، هیچ‏ چیز او به یک نیروى تأمین جاده شباهت نداشت. حالا، از این طرف، احمد هم با آن لباس کردى تنش و کلاه‏کشىِ کاموایى که لبه آن را تا زیر ابروهایش پایین کشیده بود، هیبت غریبى داشت و با چنین سر و وضعى مثل برقِ بلا داشت مى‏رفت به سمت آن بنده خدا. معلوم بود از این برخورد بوى خوشى به مشام نمى‏رسد. فهمیدم اگر دیر بجنبم، حتماً با او برخورد تندى خواهد کرد. سریع خودم را به حاجى رساندم اما دیگر دیر شده بود.

احمد تا با او رودررو شد، با یک قهر و غضبى گفت: این چه وضع نگهبانى دادنه؟ کی به تو آموزش داده؟ اصلاً بگو ببینم، کی تو را اینجا تأمین گذاشته؟! 

بعد هم دست دراز کرد، تفنگ را از سرشانه او قاپید، سریع خشاب آن را در آورد و گلنگدن کشید و تو لوله نگاهى انداخت و باز غرّید: «این تفنگه یا لوله بخارى! »از آن طرف، آن طفل معصوم که بدجورى از این برخورد توفانى احمد یکه خورده بود، با آن جُثّه لاغر و قد و قواره کوچکش، عین یک گنجشک داشت مى‏لرزید و فقط بِر و بِر داشت به این تازه وارد اخمو و تندخو نگاه مى‏کرد.

احمد پرسید: «نیروى کدوم پایگاهى؟» به زحمت لب باز کرد و گفت: «سروآباد». احمد تفنگ را به طرف او گرفت اما پسرک یکدفعه‏اى بُغضش ترکید و همان‏طور که سرش را بالا گرفته بود و توى چشم‏هاى احمد زل زده بود، اشک از چشم‏هایش سرازیر شد و گفت: «شما خودت کى هستى که اومدی سر من داد مى‏زنى؟ اسمت چیه؟ نیروى کدام پایگاهى؟» 

آقا، احمد را می ‏بینى؛ متعجب در سکوت به او خیره شده بود. پسرک با همان بغض و اشک و لحن معترض توى سینه احمد درآمد که: « لااقل خوب بود مى ‏دونستى من کى هستم!... اصلاً تو مى‏دانى فرمانده من کیه؟... من نیروی حاج احمدم. دعا کن، فقط دعا کن پاى من به مریوان نرسه! اگر برم مریوان ، یک راست مى‏رم پیش http://sites.google.com/site/irnoncom/irnon1/ey-vay-bar-asiry-kaz-yad-rafte-bashad.jpgبرادر احمد، اون مى ‏دونه حق کسایى که به خودشون جرأت بدن سر بسیجى داد بزنن را چطور کف دست‏شون بذاره! حالا چرا لال شدى؟ یالاّ اسم خودت رو بگو ببینم! اسم مسؤولت چیه؟» 

آقا، تازه فهمیدیم طفلک چون یک راست از سنندج به سروآباد رفته، اصلاً احمد را قبلاً ندیده و نمى‏شناسد. از آن طرف، حاجى را مى‏ گویید؟ همان جا صد بار مُرد و زنده شد. رفت جلو و با آن دست‏هاى درشتش، این بسیجى کوچک را در آغوش گرفت و در حالى که او را مثل جان شیرین در آغوش خودش مى‏فشرد، با یک لحن بُغض‏آلودى به زحمت گفت: «غلط کردم برادر جان... غلط کردم!» 

آن طفلک هم که هنوز متوجه موضوع نشده بود، در حالى که به سختى تقلاّ مى‏کرد از آغوش احمد خارج شود، مى‏گفت: «اینا رو به من نگو، تو بازداشتى، پُستم که تموم شد، یک راست مى‏ برمت پیش برادر احمد!

لینک : چهار دیپلمات - اسیر ایرانی در چنگ رژیم اشغالگر قدس

یادمان لاله های اسفند

اسفندماه یادآور شهادت جمعی از بهترین جوانان و فرزندان ایران و انقلاب اسلامی است. از جمله اینان می توان حاج همت، حاج عباس کریمی، حاج محمود ستوده، مهدی و حمید باکری و حاج حسین خرازی را نام برد.

بخش کوچکی از سخنان این شهدای والامقام توسط نویسنده وبلاگ نسیم وصل گردآوری شده که در اختیار خوانندگان گرامی قرار می گیرد:


سردار شهید حاج محمود ستوده جانشین لشکر 33 المهدی
تاریخ شهادت: 26/12/1363 - شلمچه

 "برادران! این دنیا، دنیای آزمایش است و همه می دانیم كه هیچكدام ماندگار نیستیم و همگی خواهیم رفت. فقط مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد و …"


سردار شهید حاج عباس کریمی فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا...
تاریخ شهادت 23/12/1363- شرق دجله
"با چهره ای خندان شهادت مرا به یکدیگر تبریک بگویید / جان عباس هدیه ای برای اسلام عزیز و امام امت و امت امام بود هميشه با توكل به خدا و توجه به ائمه معصومين(ع) و اطاعت از دستورات رهبر عزيز و عاليقدرمان بر دشمنان بتازيد تا آنها را از صفحه روزگار برداريد و هيچ وقت بر پيروزيهايتان مغرور نشويد"
ادامه نوشته

دوکوهه ؛ السلام ای خانه عشق ...

سید شهیدان اهل قلم ؛ سید مرتضی آوینیبا من سخن بگو دو کوهه - شهید سید مرتضی آوینی

اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجی ‎ها را در خود جای می ‎داد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمی‎ پرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ‎ها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه می آمدی.

دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سال های سال با شهدا زیسته است با بسیجی ها و از آنها روح گرفته است روحی جاودانه.

یک بار دیگر! سلام دوکوهه ...

قطارها دیگر در دوکوهه نمی ‎ایستند و بسیجی ها از آن بیرون نمی‎ ریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کرده‎اند. اما شهداء انسی دارند با دوکوهه که مپرس.

می‎ گویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساخته‎اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده‎اند اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست. من چه بگویم اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی وگرنه چه جای سخن؟

ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده‎گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می‎کنی در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه؟

سکوت کرده و دم برنمی‎آورد. ما که می‎دانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث می‎یابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.

حسینیه حاج همّت قلب دوکوهه است حیات دوکوهه از اینجا آغاز می‎شد و به همین جا باز می‎گشت. وقتی انسان عزادار است. قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همه وجود از قلب می‎آموزند دوکوهه قطعه‎ای از خاک کربلا است، اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است. کسی می‎گفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را آن زبان هست. کو محرم اسرار؟ دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همة وجودش با حضور شهداء آن همه انس داشته است که اکنون در این روزهای تنهایی جایی مغموم‎تر از آن نمی‎یابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت دلش برای شهدا تنگ شده است.

عالم محضر شهداست اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟

زمان می‎گذرد و مکان‏ها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجی‎پور زنده است من و تو مرده‎ایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند.

کاش ما درخیل منتظران شهادت باشیم ...

دوکوهه
 

شهید حسن باقری ، سقّای بسیجیان

شهید حسن باقریحسن باقری (۵ اسفند ۱۳۳۴، تهران - ۹ بهمن ۱۳۶۱، فکه) با نام واقعی غلامحسین افشردی معروف به سقّای بسیجیان جوان‌ترین فرماندهٔ ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود. وی به‌عنوان فرماندهٔ قرارگاه‌های نصر و کربلا نقش بسیاری در موفّقیّت نیروهای ایران در عملیات‌های فتح‌المبین و رمضان و هم‌چنین بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر داشت. وی در هنگام کشته‌شدن، سمت قائم‌مقامی فرماندهٔ نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت.
۲۰ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با سوم شعبان روز تولد حسین بن علی در تهران به دنیا آمد. وی دوره دبستان را در مدرسه مترجم الدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.

درسال ۱۳۵۱ فعالیت‌های سیاسی خود را علیه حکومت محمدرضا پهلوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۵ در رشتۀ دامپروری، وارد دانشکده کشاورزی دانشگاه ارومیه شد. سپس یکسال بعد در اسفند ۱۳۵۶ لباس سربازی را به تن کرد و پس از گذراندن دوران اموزشی در نقده، به ایلام فرستاده شد. در آنجا با روحانیون شهر، از جمله آیت الله سید یدالله صدری امام جمعه شهر ایلام ارتباط داشت و اخبار پادگان را به وی منتقل می‌کرد.
در سال ۱۳۵۷ در پی فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازها از پادگان‌ها، با استفاده از غفلت مأمورین از سربازی فرار کرد. به دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف کلانتری ۱۴ و ‍‍پادگان عشرت آباد در تهران نقش بارزی داشت.

وی تا خرداد ۱۳۵۸، در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت. در سال ۱۳۵۸ با ورود به روزنامه جمهوری اسلامی در سرویس فرهنگی و سیاسی فعالیت خود را آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت سازمان امل، از طرف این روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر ۱۵ روزه‌ای به لبنان و اردن انجام داد و طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمانان در آن منطقه تهیه کرد. پس از بازگشت در خرداد ماه سال ۱۳۵۸، دیپلم ادبی گرفت و سپس دوباره در امتحان وررودی دانشگاه‌ها شرکت کرد و با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد.
وی اوایل ۱۳۵۹ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. در همان سال با آغاز فعالیتش در اطلاعات سپاه، نام مستعار حسن باقری را برای خود برگزید. وظیفه او در اطلاعات سپاه شناسایی گروهک‌ها بود.

کارنامه ی شهید حسن باقری در زمان جنگ
باشروع جنگ میان ایران و عراق، در روز اول مهرماه ۱۳۵۹، به همراه عده‌ای از پاسداران در هنگامی که جایگاه نیروهای عراق در خوزستان تثبیت شده بود، راهی جبهه‌های جنوب شد. استعداد و نبوغ نظامی او، توسط محسن رضایی کشف شد. رحیم صفوی حسن باقری را از فرماندهان نابغهٔ سپاه ایران می‌داند.، در دورانی که در جنگ حضور داشت با استفاده از تجربیاتی که در زمان خبرنگاری خود در ایران و لبنان به دست آورده بود، به جمع‌آوری اطلاعات، نقشه‌ها و کالک‌های عملیاتی و ضبط صدا در جبهه‌های ایران پرداخت و این اسناد را به گزارش‌های سازمان‌یافته تبدیل کرد.

تاسیس واحد اطلاعات و رزمی
حسن باقری موسس واحد اطلاعات و عملیات سپاه است. وی از ابتدای ورودش به اهواز در پایگاه منتظران شهادت به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به همراه عناصر اطلاعاتی، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آن‌ها پرداخت. فعالیت‌های او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آن‌ها، منجر به راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب گردید. این واحدها پس از گذشت حدود ۳ ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای جنوب (از آبادان تا دزفول) مستقر شدند.

حسن باقری، استعداد بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن و پیش بینی حرکات احتمالی ارتش عراق، در آینده را داشت. از آن جمله پیش‌بینی وی در دی ماه سال ۱۳۵۹ مبنی بر حرکت ارتش عراق جهت الحاق محور شمال–جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود که عراق در کمتر از یک هفته با نصب پل‌های نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام داد.


عکسی از فرماندهان سپاه ایران در جنگ با عراق
ایستاده از راست: یحیی رحیم صفوی، شهید احمد کاظمی
نشسته از راست: شهید حسین خرازی، شهید مجید بقایی، محسن رضایی و شهید حسن باقری

معاونت ستاد عملیات جنوب
حسن باقری در دی ماه ۱۳۵۹ به عنوان یکی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی، فتح، ارتفاعات الله‌اکبر و دهلاویه نقش مهمی داشت. این نبردها در شرایطی اجرا می‌شد که عملیات منظم نیروهای خودی با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه می‌ماند. پس از برکناری ابوالحسن بنی‌صدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان در ایران، در اجرای عملیات فرماندهی کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن یحیی رحیم صفوی، هدایت عملیات را به عهده گرفت.

فرماندهی محور دارخوین
حسن باقری که فرماندهی محور دارخوین و جاده ماهشهر را در عملیات ثامن‌الائمه به عهده داشت، در عملیات شکست حصر آبادان در طرح‌ریزی، سازماندهی و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش داشت.

معاونت فرماندهی عملیات طریق‌القدس
در عملیات طریق‌القدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش تشکیل گردید، او به عنوان معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه فرماندهی عملیات مشترک حضور یافت. حسن باقری در مرحله آماده سازی عملیات، شب هنگام طی تصادفی، مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید. برادر او در این مورد می‌گوید: "در بیمارستان در لحظاتی که معلوم نبود زنده می‌ماند یا خیر و با اینکه به سختی سخن می‌گفت می‌پرسید: پل سابله کارش به کجا کشید؟"
با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکی به او داده بودند، وی پس از یک هفته بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت.

فرماندهی قرارگاه نصر
حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را در زمان عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان برعهده داشت.

عملیات فتح‌المبین
با توجه به وسعت منطقه عملیاتی، قبل از شروع عملیات فتح‌المبین، چهار قرارگاه برای کنترل و هدایت عملیات مشخص گردید. به دلیل حساسیت بیشتر محور شمالی منطقه، حسن باقری به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه مشترک ارتش و سپاه) در این جناح انتخاب گردید. در مرحله اول عملیات فتح‌المبین، قرارگاه نصر با موفقیت به تمامی اهداف تعیین شده رسید. همچنین در مرحله دوم عملیات نیز، ارتفاعات رادار (ابوصلبی‌خات) را تصرف کردند.

عملیات بیت‌المقدس
حسن باقری طرح عملیات بیت‌المقدس را برای آزادسازی خرمشهر در قرارگاه کربلا و در جمع سایر فرماندهان ارائه کرد. در این طرح قرار شد، ۴۰ تا ۵۰ هزار نیرو را از رودخانه کارون، شبانه به مواضع دشمن انتقال داده تا نقاط اصلی دشمن را به دست بگیرند. طرح این عملیات ۲۰ شبانه‌روز در قرارگاه کربلا با حضور فعال حسن باقری، علی صیاد شیرازی، غلامعلی رشید، محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی و سایر فرماندهان یگان‌ها و لشگرهای سپاه و ارتش بررسی و تصویب شد.

در جریان آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت‌المقدس، نیروهای حسن باقری در قرارگاه نصر، با محاصره دشمن و جلوگیری از پیشروی آنان در ناحیه شلمچه، زمینه محاصره و آزادسازی خرمشهر را توسط قرارگاه فتح فراهم کردند.

عملیات رمضان
در جریان عملیات رمضان که در روز ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شلمچه که شرق بصره محسوب می‌گردید، نیروهای تحت فرماندهی وی با عبور از تله‌های انفجاری و مین، به عمق ۲۷ کیلومتری خاک عراق و به نزدیکی شهر بصره رسیدند.

فرماندهی قرارگاه کربلا
پس از اتمام عملیات رمضان که قرارگاه نصر به عنوان نیروی احتیاط در آن عملیات شرکت داشت، وی از طرف محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی کل در قرارگاه‌های جنوب منصوب گردید. در قرارگاه کربلا ضمن پی ریزی عملیات مسلم بن عقیل، عملیات محرم را نیز طرح‌ریزی کرد. بعد از اتمام موفّقیّت‌آمیز عملیات محرم، به‌عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه منصوب گردید.

شهادت
او در ۹ بهمن ۱۳۶۱ وقتی در منطقه فکه مشغول شناسایی منطقه دشمن و آماده سازی عملیات والفجر مقدماتی بود، در سنگر دیده بان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و همراه با حمید بقایی کشته شد. باقری در زمان کشته‌شدن ۲۷ سال داشت. آرزامگاه این سردار رشید اسلام در قطعهٔ ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران است.

الگوی مدیریتی
حسن باقری علاقه زیادی به کادرسازی و تربیت نیرو برای فرماندهی داشت. مهدی زین‌الدین از معروفترین پرورش یافتگان اوست که بعدها به فرماندهی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب رسید. به عقیده محسن رضایی فرمانده سپاه ایران در زمان جنگ، موفقیت نیروهای مسلح ایران با روش توسعه تجربی حاصل شد که حسن باقری از متخصصین و مبدعین آن بود. این روش موجب تدوین نظام دفاعی شامل اندیشه دفاعی، اصول و قواعد عملیات، دکترین نظامی و اصول و قواعد رزم برای ایران گردید. این روش مبتنی بر اصول منطقی و تجارب پایه در سال اول نبرد نیروهای ایران و عراق بود، که با کمک اصول منطقی از تجارب پایه دانش دفاع انقلابی ساخته می‌شد. مستندسازی تجارب و مفهوم‌سازی تجربی و توسعه دانایی محور اساسی این روش به شمار می‌آید.

آثار پیرامون وی
مهم‌ترین کتب و آثاری که تاکنون دربارهٔ زندگی و خاطرات شهید حسن باقری منتشر شده‌است، عبارتند از :
* سیرت سرداران (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۶
* پیراهن ‏سفید، حسن بنی‌عامری، بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۷۴
* سقای بسیج، سمیرا اصلان‏پور، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۶
* چشم بیدار حماسه‏، محمد خسروی، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۶
* چشم جبهه‏ها، سمیرا اصلان‏پور، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۶
* هفت بند التهاب‏، عباس مشفق کاشانی، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۶
* بی‌کرانه‌ها، عین‌الله کاوندی، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۶
* تا ماه کامل شود، سمیرا اصلان‌پور، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۷
* حماسه‌سازان عصر امام‌خمینی(ره) (جلد ۳)، پژوهشکده علوم انسانی و دانشگاه امام حسین(ع)، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران‏، ۱۳۷۷
* گزیده ادبیات داستان معاصر (مجموعه داستان ۱۸) ، سمیرا اصلان‌پور، کتاب نیستان، ۱۳۷۸
* نبردهای شرق کارون به روایت فرماندهان، سیدعلی بنی‌لوحی و هادی مرادپیری، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۷۹
* یادگاران‏ (جلد ۴: کتاب باقری)، فرزانه مردی، روایت فتح‏‏، ۱۳۸۱
* مسافر ، داود بختیاری دانشور ، دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏، ۱۳۸۱
* خانه کوچک، زندگی بزرگ‏: گفت وگو با پروین داعی پور همسر سردار شهید حسن باقری، مرتضی سرهنگی، کمان، ۱۳۸۲
* لوطی و آتش‏ «زندگی نامهٔ سردار شهید حسن باقری»، رحیم مخدومی شربیانی، نشر صریر، ۱۳۸۴
* شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)، غلامعلی رشید و سعید سرمدی، نشر شکیب، ۱۳۸۴
* دکل ابوذر ، فتح‌الله جعفری، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، ۱۳۸۶
* باقری (به صورت کتابچه) ، علی اکبری ، نشر یا زهرا(س)، ۱۳۸۷
* نرم‌افزار چند رسانه‌ای حسن باقری ، نشر شاهد، ۱۳۸۷
* لوح فشرده یادواره سردار نصر (حسن باقری)، معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری منطقه ۱۳، ۱۳۸۷
* شهید افشردی (باقری)، فرزام شیرزادی ، انتشارات مدرسه، ۱۳۸۸

پی نوشت:
*در زمینه الگوی مدیریتی شهید باقری می توانید به رجوع کنید: روش توسعه تجربی با الگوگیری از شیوه مدیریتی شهید باقری و مقاله: "محسن رضایی. «روش توسعه تجربی». فصلنامه فرهنگ مدیریت. بهار ۱۳۸۵. ۱۲، ۱۵۱-۱۷۲"
* خاطره:  
آقامحسن گفت بگوئید حسن باقری بیاید داخل
* خاطره:
ناگفته‏هایی از جنگ به روایت شهید حسن باقری
* خاطره:
خاطراتی از شهید باقری
* خاطره:
خاطرات سردار صفوی از شهید حسن باقری
* خاطره:
شهید باقری از نگاه همسرش "پروین داعی پور"
* صوتی: ناگفته‌های جنگ به روایت شهید حسن باقری
* صوتی:
مکالمه بیسیم بین حسن باقری و رحیم صفوی
* صوتی:
مکالمه بیسیم بین حسن باقری و مهدی باکری
* مروری بر دست‌نوشته‌های شهید حسن باقری «غلامحسین افشردی»
*
حسن باقری(افشردی) قائم مقام فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

عکسی به یاد ماندنی از سرداران دفاع مقدس

عکسی به یاد ماندنی از فرماندهان سپاه پاسداران در ۸ سال دفاع مقدس:


ایستاده از راست:

    سید‌ یحیی رحیم‌صفوی 
    شهید حاج احمد کاظمی

نشسته از راست:    شهید حاج حسین خرازی
    شهید بقایی 
    محسن رضایی
    شهید حسن باقری