قرارمان این نبود آقایان!

بنزین گران ‌شده و موجی از نومیدی جامعه را فرا گرفته اما دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی به ریش مردم می‌خندد و می‌گوید خودش هم صبح جمعه فهمیده. ماهشهری‌ها در غم و اندوه مرگ عزیزان‌شان هستند و نماینده چندصدمیلیاردی برایشان تسلا می‌برد. کولبر در برف‌های سخت کردستان یخ می‌زند؛ دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی برای جبران، مالیات سلبریتی‌ها را صفر می‌کند. آب و فاضلاب زندگی کوت‌عبدالهی‌ها را برده و دولتمرد ِجمهوری‌اسلامی، در ژاپن دنبال لبخند تصنعی آبه است. تهران را آلودگی بلعیده اما آقای دولتمرد ِ جمهوری‌اسلامی حتی از اعلام درست‌وحسابی یک خبر تعطیلی هم عاجز است...

قرارمان این نبود آقایان.

امروز دقیقا ۶سال و ۴ماه و ۲۰روز از روی کار آمدن ناکارامدترین دولت تاریخ ایران می‌گذرد. کاش بتوانیم #جمهوری_اسلامی را رفرش کنیم.

كارخانه ناراضی‌سازی از نظام!

ديشب برای درمان اين آنفولانزای كوفتی برای دومين بار رفتم دكتر. نسخه‌ را -كه شامل قرص سرماخوردگی و سرم سديم كلرايد و چند قرص روتين ديگر بود- از دكتر گرفتم و به سمت منزل راه افتادم. سر راه هم دنبال داروخانه‌ای شبانه‌روزی برای تهيه دارو بودم. به‌واسطه نزدیکی راه، کارم به داروخانه شبانه روزی 29 فروردین در حوالی ميدان حر و ميدان پاستور افتاد.

زير لب با خودم گفتم "الحمدلله گذرمان به مركز بزرگی افتاده و سرايع دارو را می‌گيرم و می‌روم" اما خدا نصیب نکنه این همه بوروکراسی رو. به خاطر یه سرم و چند تا قرص نیم‌ساعت معطل بودیم. در حالیكه كمتر از 10 نفر مراجعه كننده در داروخانه بودند و حداقل 5 باجه تحويل دارو هم چراغ‌شان روشن بود و طبعا باز بودند.

آخر سر، وقتی از نيم ساعت معطلی راهی نوبت من شد تا راهی باجه شوم، منتظر بودم تا آقای دكتر داروساز روش استفاده از هر دارو و سرم را برای‌ام شرح بدهد؛ بالاخره "حق فنی" می‌گيرند برای همين مشاوره دادن...

اما سر آقای دكتر در تلگرام بود و گروهش را چك می‌كرد و حتی در رفت‌وآمدی كه به صندوق داشتم و دوباره برای تحويل دارو رفتم هم سرش را بالا نياورد تا حداقل نگاهی به مريض [مشتری] كند!

پ.ن. اداره جات تو این کشور، کارخانه ناراضی سازی است...