تکثیر علیاکبرهای خمینی در قلب عراق
عکس شهدای بسیج مردمی عراق را در مسیر زیاد دیده بودیم. حتی در سفرهای قبلی هم به خانه چندتایی از شهدا سرزدهایم. سال قبل هم به عیادت چند مجروح حشدالعشبی رفتیم؛ اما خانه «شهید علی حسین عبدالزهره» با بقیه فرق داشت. قبل از ما چند نوجوان عراقی که به سختی سنشان به ۱۷ سال میرسید مهمان خانه بودند. پدر شهید میگفت که دوستان سابق علی هستند و مشتریهای هر سالهاش... از ذیقار آمده بودند. خود را جمعوجور کردم و پرسیدم: علی موقع شهادت چندساله بود؟ گفت: «۱۸ سال و ۲ ماه و ۹ روز». پدر است دیگر. علیاکبرش را مگر میتواند از یاد ببرد؟
صحبتمان گـل انداخته بودم. پرسیدم همین یک پسر را داشتید؟ گفت: «شهید علی به فتوای آیتالله سیستانی به جبهه رفت و با تکفیریها جنگید. برادر بزرگتر شهید علی هم جانباز شده اما برای کسب رضایت آیتالله خامنهای به سوریه رفته تا با داعشیها بجنگد. برادر کوچک شهید علی هم هنوز به سن قانونی نرسیده وگرنه... »

در این خانه همه چیز بر مبنای شهید علی تعریف میشد. و من باز با خودم فکر میکردم که چهطور میشود ۸ سال با هم جنگیده باشیم؛ در حالیکه در کورهدهاتهای عراق، کربلاییحسینهایی هستند که علیاکبرهای ِخودشان را برای کسب رضایت رهبر کشور همسایهشان به جبهه میفرستند! با محاسبات دو دو تا چهارتای دنیایی که به جایی نمیرسیم. علیاکبرهای ِخمینی تکثیر شدهاند... اما پدر شهید علی یک پاسخ قانع کننده برای همه سوالهایم داشت: «ما و شما با هم برادریم. مگر میشود برادر به کمک برادر نرود!؟» بزرگوارتر و بهتر از این پدر مگر پدر دیگری هم هست!؟
جایی برای نوشتن دغدغه، -اگر مشغله بگذارد-