از آوینی تا اوینی

پرده اول:

ویژگی اول سید مرتضی آوینی خط شکنی اش بود. آن روزها محافظه کاران ایده های مرتضی را برنتافتند. تاریخ در خود ثبت کرده نامه آوینی به وزیر وقت ارشاد یعنی آقای سید محمد خاتمی را؛ که در آن نامه نوشت: «تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که در این سوی و آن سویِ صراط عدل دهان باز کرده‌اند…»

به عبارت دیگر، همانگونه که جریانات ضد انقلابی بزرگترین ضربه ها را به جمهوری اسلامی ایران وارد کرده اند، جریان های مثلا انقلابی جعلی تندرو نیز زخم های زیادی بر تن این اتفاق بزرگ تاریخ بشریت زده اند.

همین سید محمد خاتمی که روزی دیگر بر کرسی ریاست جمهوری نشست و دم از آزادی زد، در همان روزها ارشادنشینی اش، سید مرتضی آوینی را به خاطر چاپ عکسی از یک جوان بوسنیایی که سربند الله اکبر بسته بود،‌ توبیخ کرد.

سید مرتضی در ذیل این عکس نوشته بود:‌ تهاجم فرهنگی اسلام به غرب...


پرده دوم:

آن زمان‌ها که گوگل پلاس نیامده بود و بازار ریدر و باز داغ بود، دوستی نادیده ای داشتم به نام  دانشطلب. دیروز شنیدم که او را به جرم توهین به رهبری و تبلیغ علیه نظام به 6 ماه زندگی در اوین محکوم کرده اند.

می گویند زبان سرخ سر سبز را می دهد بر باد و دانشطلب مصداق همین موضوع است! مجتبی حرف هایش را -چه درست و چه غلط- صریح می زد، همه چیز را نقد می کرد حتی ولایت فقیه را. کاری نداریم به درستی یا غلطی رفتارش که اگر بخواهم وارد این مسئله شوم از حرف اصلی ام بازمی مانم. اما مطمئم با رفتار این چندساله اخیر قوه عدلیه در برخورد با حزب اللهی ها و حتی منتقدین، اگر سید مرتضی آوینی امروز زنده بود، به دلیل متفاوت بودنش در برابر محافظه کاران، الان حداقل برای 6 ماه هم که شده اوینی شده بود...

پی نوشت:

عکسی که به خاطر آن سید مرتضی آوینی توبیخ شد

تریبون: دانشطلب راهی اوین شد.

دوکوهه ؛ السلام ای خانه عشق ...

سید شهیدان اهل قلم ؛ سید مرتضی آوینیبا من سخن بگو دو کوهه - شهید سید مرتضی آوینی

اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجی ‎ها را در خود جای می ‎داد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمی‎ پرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ‎ها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه می آمدی.

دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سال های سال با شهدا زیسته است با بسیجی ها و از آنها روح گرفته است روحی جاودانه.

یک بار دیگر! سلام دوکوهه ...

قطارها دیگر در دوکوهه نمی ‎ایستند و بسیجی ها از آن بیرون نمی‎ ریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کرده‎اند. اما شهداء انسی دارند با دوکوهه که مپرس.

می‎ گویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساخته‎اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده‎اند اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست. من چه بگویم اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی وگرنه چه جای سخن؟

ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده‎گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می‎کنی در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه؟

سکوت کرده و دم برنمی‎آورد. ما که می‎دانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث می‎یابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.

حسینیه حاج همّت قلب دوکوهه است حیات دوکوهه از اینجا آغاز می‎شد و به همین جا باز می‎گشت. وقتی انسان عزادار است. قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همه وجود از قلب می‎آموزند دوکوهه قطعه‎ای از خاک کربلا است، اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است. کسی می‎گفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را آن زبان هست. کو محرم اسرار؟ دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همة وجودش با حضور شهداء آن همه انس داشته است که اکنون در این روزهای تنهایی جایی مغموم‎تر از آن نمی‎یابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت دلش برای شهدا تنگ شده است.

عالم محضر شهداست اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟

زمان می‎گذرد و مکان‏ها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجی‎پور زنده است من و تو مرده‎ایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند.

کاش ما درخیل منتظران شهادت باشیم ...

دوکوهه