آرمان ما جمهوری اسلامی جهان بود ؛ نه صداوسیمای شمیران

در مذمت سازمان صداوسیمای شمیران؛
جمهوری اسلامی جهان ، آرمان ما بود

اینجاست کربلا. آنجا که خون می جوشد و خاطره می ماند در رگ خاک ...

لغات معنا ندارد. شلمچه و فکه و طلائیه ندارد ، اینجا همه جایش جای پای خداست. اینجا کربلای زمینی ها نیست، اینجا تکه ای از آسمان است روی زمین ...

اینجا گوشه ای از جمهوری اسلامی است. و جمهوری اسلامی جایی است که قرار بود راه علی (ع) را ادامه بدهیم اما رفاعه ابن شدادها نگذاشتند... اینجا "جمهوری اسلامی ایران" است، جایی که شیخ های ساده لوحش مرجع تقلید سبز بودند و راه ابوموسی اشعری را در پیش گرفتند. در خوش بینانه ترین حالت، طلحه و زبیر شدند؛ تیغ کشیدند و پشت امام و رهبری را شکستند...

دنیا در بوق و کرناست و رسانه من، صداوسیمای کودن مملکت ما، هنوز هم در خواب، چرند می گوید:

سال دارد نو می شود، عالم زیر و روشده، مصر و تونس و یمن و اردن و بحرین غرق در خون اند و صداوسیمای من مشغول خرید عید نوروز ...

اخبار هواشناسی می گوید هوای شهر آفتابی است و نمی گوید که سالهاست غبار سحرگاهی دروغ شهر را فرا گرفته و ابرهای گناه بر قلب مردم سرزمینم سایه افکنده...

مجری برنامه اقتصادی اش، از ثبات بازار طلا در بازار آخرسال می گوید و از حوزه های نفتی ای که جدیدا کشف شده، اما نمی گوید سالهاست که حمید باکری و مهدی باکری هنوز پیکرشان میان هورهای خوزستان جامانده و محمدابراهیم همت بی سر وارد بهشت شد، فقط و فقط چون مولایش بی سر بود.

شبکه سه و دو و یک صداوسیمای میلی من، سریال آشپزباشی و گمشده و جومونگ و پرستاران و ... نشان می دهند. ولی نمی گویند بر سر خاندان بوعذار در هویزه چه آمد، زنان سوسنگرد در تاریخ کجا هستند. 600 بسیجی گردان کمیل چرا تشنه شهید شدند. چرا آبادان سقوط نکرد و چرا خرمشهر خونین شهر شد و امروز بعد از سالها هنوز خرابشهر مانده و تا خرمشهر شدن فاصله دارد ...

در شبکه خبر مجری اخبار سیاسی از ناآرامی های بحرین و یمن می گوید ولی یادش نمی آید ما به دنبال تاسیس "سازمان صداوسیمای شمیران" نبودیم، هدف ما برپایی "جمهوری اسلامی جهان" بود.

برنامه کودک صداوسیمای من، دیگر علی کوچولویی که پدرش جبهه رفته ندارد. کارتون های صداوسیمای من شده روایت تخیلی قهرمانانه ساختگی ، شده دیجیمون و اوگی!

مستند شبکه چهار درباره آهویی است که از دست شیر فرار می کند اما مستندهای سید مرتضی خاک می خورد و کتابهایش توقیف می شود، مبادا بفهمیم که اینجا جمهوری اسلامی ایران نیست. اینجا جمهوری اسلامی است که شمیران نشین ها می خواهند ...!

و ما هوشیاریم. کربلا تنها نقطه ای از زمین نیست. همه جا کربلاست و اینجا که من نشسته ام هنوز هم کربلاست. مقصد ما برپایی جمهوری اسلامی جهان ...

آنها که رفتند کاری حسینی کردند ، آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند و الا یزیدی خواهند بود ...

http://static.panoramio.com/photos/medium/49453391.jpg

ورودی مقتل 600 شهید دفاع مقدس گردان حنظله در کانال کمیل. همه تشنه پیش مولا رفتند

پی نوشت: منتخبی از عکسهای مهدی موحدی را از سفرمان به مناطق عملیاتی جنوب را از (اینجا) ببینید.


* بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار رئيس و مديران سازمان صدا و سيما‏‏ (یازده آذر 83)

مسأله‏ ى اصلى اين است كه ما جايگاه كشور و نظام جمهورى اسلامى را در جغرافياى بشرىِ عالم بشناسيم و ببينيم در جبهه‏ بندى‏هاى بسيار وسيع و متنوع و پيچيده‏يى كه در دنيا وجود دارد، ما كجا قرار داريم. وقتى به اين نكته توجه شد، نقش رسانه ‏ى ملى در اين مجموعه، بيشتر بارز و آشكار خواهد شد.

بیانات رهبری درباره صداوسیما
این مطلب در  1- سایت الف  2- عصرایران    3- پارسینه     4- آژانس خبری ایران اسلامی 
                   5- نیوزآنلاین      6- راسخون      7- کاج نیوز      8- پرشین.وی    9. هامون نیوز

برای بدبختی انسان گریه کنید

 وجه مشخصه ی تمامی آثار نیکلای گوگول سادگی قصه ها و سادگی شخصیت هاست.

وقتی شروع به خواندن داستانی ۲۰۰ صفحه ای از او می کنید، سعی نکنید با ۱۵۰ صفحه اول آن سرگرم شوید! داستان ساده پیش می رود؛ حتی ممکن است اگر آوازه ی نیکلای گوگول را نشنیده باشید، در همان ۲۰ صفحه اول کتاب را به گوشه ای پرت کنید و قید خواندنش را بزنید!

اما وقتی به آخر داستان می رسید از عمق معنایی که در این نوشتار ساده نهفته بوده شگفت زده خواهید شد. برای آشنایی با نیکلای گوگول و شیوه ی داستان نویسی اش به نقد یکی از داستان های او به نام “بلوار نیفسکی” می پردازم.

گوگول در بلوار نیفسکی تمامی قواعد سادگی داستان را رعایت می کند. امانت محض نسبت به زندگی، بکر بودن موقعیت ها و سرزندگی خنده دار داستان! این شادابی داستان فقط و فقط مختص کسی است که او را پدر نثر روسی نامیده اند.

تقریبا مانند همه داستانهایی که از گوگول خوانده ام، همچون “دماغ” ، “یادداشت های یک دیوانه” و “تاراس بولبا” با سادگی شروع می شود:
دو دوست به طور اتفاقی و در یک لحظه در بلوار نیفسکی عاشق دو دختر می شوند!

بولوار نیفسکی یا همان جهان فعلی ما جایی ست که همه ی اتفاقات عجیب در آن می افتد؛ اتفاقاتی که در هیچ جای شهر (تاریخ بشر) رخ نداده است. اشیا و مکانهایی این خیابان زنده اند. با خواندن این داستان شهر خود را باز می شناسیم .

گوگول در این داستان سعی می کند تا به نقدی منفعلانه از زندگی ماشینی امروزی بپردازد.

داستان با لحنی آرام شروع می شود و تا پایان با لحنی آرام ادامه می یابد. حتی خودکشی جوان اول هم هیچ هیاهویی ندارد. گوگول با این نوع نقل قولش در ماجرای خودکشی، احتمالا می خواسته بی تفاوتی جامعه را نسبت به کسانی که در راه رسیدن به اهدافشان شکست می خورند را بیان کند:

« در را به روی خودش قفل کرد و نه کسی را راه داد و نه چیزی خواست. چهار روز گذشت و هیچ کس ندید که او در را باز کند. یک هفته گذشت و هنوز در اتاق قفل بود. همسایه ها در زدند و او در را باز نکرد. در را شکستند و جسد بی جان او را با گلویی بریده یافتند. تیغ خون آلودی نیز در کنار جسد افتاده بود. از دست های پیچ خورده و حالت متشنج او می شد فهمید که هنگام ارتکاب به خودکشی دستانش می لرزیده و تا جدا شدن روح از بدنش عذاب دردناکی کشیده است. بدین ترتیب پیسکاروف بی نوا مرد و قربانی احساس تند غریزی گشت.»

اما داستان با یک پایان حماسی به پایان می رسد. پایانی که تمام حرفهای داستان در میان خطوط ساده اما هیجان آورش نهفته است. پیام گوگول برای خواننده می گوید که این دنیا محل ماندن نا ابد نیست! دیر یا زود باید از اینجا رخت بر بست. سرنوشت کسانی که به ظواهر دنیا دلبستگی پیدا کردند، یا مرگ دردناک جوان اولی ست یا دیوانگی و بی تفاوتی جوان دوم.

شاید او می خواسته پوچ بودن بعضی از تفکرات و خیالات انسان را یاد آوری کند. او وابسته شدن به رویاهایی را که هیچ پیش فرض ذهنی درستی از آن نداریم نکوهش کرده است:

« آه! … هرگز به بولوار نیفسکی ایمان نیاورید. من همیشه سعی می کنم در هنگام عبورم از آنجا شنلم را محکم به دور خودم بپیچم و سعی می کنم اصلا به اطرافم نگاه نکنم. سعی کنید از نگاه کردن به ویترین های مغازه ها حذر کنید. خرت و پرت های آنها قشنگ است اما مقدار هنگفتی آب می خورد. دعا کنید خدا شما را از چشم چرانی خانم ها معاف بدارد. هر اندازه هم که مانتوی خانمی از دور اغوا کننده و فریبنده به نظر آید، من هرگز و به هیچ وجه به دنبال آن نخواهم رفت تا از نزدیک نگاهی به او بکنم. التماستان می کنم! از از چراغهای خیابان فاصله بگیرید! هر چه قدر که می توانید با عجله بیشتری از این بلوار بگذرید»

پی نوشت: در این وبلاگ، آن چنان که در زیر نام آن می بینید، قرار بود درباره چیزهای دیگر هم بنویسم. "برای بدبختی انسان گریه کنید" شرحی است بر داستان بولوار نیفسکی نوشته نیکلای گوگول. البته این نوشته تقریبا برای دو سال قبل است!
پی نوشت2: این نوشته را در سایت وزین "کتابخوار" بخوانید.

از سلیمان بن صرد خزاعی تا اکبر هاشمی رفسنجانی

http://alirajabi.persiangig.com/image/person/soleyamn_hashemi.jpg

     سلیمان بن صُرَد خُزاعی، ملقّب به «ابومطرف» بزرگ طایفه «بنی خزاعه» در کوفه بود. بعضی او را صحابی رسول خدا (ص) و بعضی از بزرگان تابعان دانسته‌اند. او در جنگ صفین یکی از سرداران سپاه حضرت علی (ع) بود. وی در دوران غربت امام حسن مجتبی (ع) و در سخت‌ترین شرایط ایشان در حلقه‌ی اول یاران بود.

به گواه تاریخ او که یکی از بزرگان کوفه در زمان امام حسین (ع) و از صاحبان فتوا در میان شیعه بود، در قضیه قیام مسلم ابن عقیل کوتاهی کرد و در کربلا نیز شرکت نکرد. اما بعدها به اشتباه خود پی برد و در میان پنج نفر اصلی گروه رهبری توابین به عنوان رهبر شناخته شد. سرانجام وی در جنگ با امویان به شهادت رسید...

امام علی (ع) در جنگ صفین و پس از ماجرای قرآن بر نیزه کردن شامیان، خطاب به سلیمان فرمودند: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"

     علی اکبر هاشمی رفسنجانی، یکی از یاران امام خمینی (ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ایران است. وی در شورای انقلاب، وزیر کشور بود. پس از آن نیز در پست های مختلفی از جمله مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری، ریاست مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار گرفت.
به گواه همگان، وی یکی از موثرترین افراد در جمهوری اسلامی است. اما پس از قضایای انتخابات 88، وی بیشتر ترجیح داد مواضع دوپهلو اختیار کند و حتی در قضایای بسیاری نیز سکوت کرد. از این رو، وی مورد نکوهش مردم قرار گرفته است.

***
جنگ جمل و عدم حضور سلیمان بن صرد خزائی

پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به كوفه، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد.
امام على(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من ترديد و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى! چه چيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟"
سليمان گفت: "اى اميرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهايى در پيش است كه مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!"
پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آيا جا دارد از اميرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟"
امام حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مى‌گيرند كه به دوستى آن‌ها اميد مى‌رود!"
سليمان گفت: "هنوز كارهايى فرا رو داريم كه در آن به نيزه‌هاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نياز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح نكنید و به اخلاص من ترديد روا مداريد."
امام حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم!" [1]
حتی شيخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گويد: "سلیمان بهانه‌اى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است!" [2]


***
فتنه 88 و عدم همراهی اکبر هاشمی رفسنجانی
با اینکه به دفعات آیت الله هاشمی رفسنجانی پشتیبان رهبری بوده [3] و به دفعات درباره ولایت فقیه و جایگاه آن سخن گفته است [4] اما درست در زمانی سکوت کرد که به اعتراف دشمنان، عمود خیمه جمهوری اسلامی یعنی ولایت فقیه در تیررس معاندان و منافقان قرار گرفته بود.
گذشته از تمام خدمات و زحماتی که آیت الله هاشمی رفسنجانی در جریان انقلاب اسلامی گرفتند، این کوتاه ایشان قابل اغماض و چشم پوشی نیست.

سلیمان بن صرد خزائی و علی اکبر هاشمی رفسنجانی را از جهات مختلف میتوان با هم قیاس کرد. اول آنکه هر دو با اینکه در زمان "ولی زمان خود" مورد تشویق و حتی مورد ستایش قرار گرفتند اما اشتباهات آنها به قدری حساس بزرگ بوده که باعث ایجاد شکافی بزرگ و عمیق و یا زخمی جبران ناشدنی در بدنه اسلام و جامعه مسلمین شده است. دوم آنکه در فهم لحظه به دلایل مختلفی اشتباه کردند. اشتباهی که از نخبگانی در سطح این دو نفر پذیرفته نیست. رهبری در سخنانی که در جمع روحانیون مبلغان محرم داشتند با اشاره به نقش برجسته خواص در جامعه فرمودند: "شك خواص، پایه‌ى حركت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. اینى كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می‌كند!" [5]


با نگاهی به زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام و آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان یکی از یاوران امام خمینی و مقام معظم رهبری، می‌توان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شک در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه و بروز تنش در جامعه اسلامی شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از كرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، كار از كار گذشته باشد!

با تمام این اوصاف؛ امیدواریم آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز همچون تمامی عاشقان حقیقت، مجموعه تلویزیونی مختارنامه را دیده باشد(!) و از آن درس عبرت بگیرد. سلیمان بن صرد خزائی با تمام اشتباهاتی که کرد در آخر با شهادت رفت و "عاقبت به شر" نشد. با توجه به شواهد جدید و مواضع جدید آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره آنچه در بیست و پنجم بهمن ماه 89 توسط منافقان کوردل و معاندان نظام اسلامی اتفاق افتاد [6]، امیدواریم آیت الله هاشمی نیز با تاسی از سلیمان بن صرد خزائی عاقبت به خیر شود... الهی آمین.



پانویس:
1. وقعة صفين؛ ص 6
2. رجال ‌الطوسى؛ ص 43

3. http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=104775
4. http://www.alborznews.net/fa/pages/?cid=10798
5. http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8513
6. http://alef.ir/1388/content/view/96874